« عقل و جهل »
جهل زمانه ياران ، ما را كه ناتوان كرد
هر كار عقل و دانش، ويران و واژگون كرد
در نزد اهل عرفان ، يك روز اگر بكوشيم
كار نكو توانيـم ، ماننـد عارفان كرد
كار بشر زِ عقل است، حيوان ندارد عقلي
حيوان نـمي تواند ، يك كار آدمان كرد
فرياد از آن جهالـت ، وز كار جهل گمراه
بيرون زِ راه دانش ، وز راه دينمان كرد
فرمانـروا به آدم ، يا عقل يا كه جهل است
آن جهل ، آدمـي را همـراه كافران كرد
در وادي جهالت ، آدم نـمي توان مانـد
آدم كه مي تواند ، جهل سرش برون كرد
راه بهشت و دوزخ ،همراه عقل و جهل است
راه بهشت و دوزخ ، خلاق ما بيان كرد
ياران چه چاره داريم،گر عقل ما برون شد
عقلي كه در سر ما ،هر چاره مي توان كرد
فرياد من بلندس ، از ظلم و جهل مردم
جهلي كه ظلم خود را ،بر شخص ناتوان كرد
تا ما سخن نـگوييم ، نـوزاد ما نـداند
آن عقل در سر ما ، خلاق مهربان كرد
دنيا كه هرج و مرج است ، نوزاد ما بـبيند
يك كار حق و باطل، نـتوان زِ خود نشان كرد
در انتظار يارم ، عمـرم به سـر بـبردم
نامد برم در آخر ، عشق از سرم برون كرد
ياران چه مي توان گفت:از سوز عشق آن يار
عشقي به ما ندارد ، ما را كه ناتوان كرد
عشقي كه در دلم بود ،سوزاندنش از اين درد
شوق وشعف دراين دل گر بودش آن خزان كرد
گر گريه اي نمودم ، در وقت آن سجـودم
آن سوز عشق آن بود ،اشك از بصر روان كرد
پايم به كوي عشق است،عشقم ندانم از كيست
آن سوز عشق مي بود،پايم به كوي آن كرد
از خرمن جهالت، كي خوشه مي توان چيد
عقلس كه بهره ي آن ، روشن دل جوان كرد
بايد زِ عقل رحمان ، خرمن بـدست بـياريـم
تا دست وجيب منزل،بتوان كه پُـر زِ نان كرد
اين كار عقل وجهل است،بر ما حسن نوشته
فكري به كار نوزاد ، وَز بهـر ديگران كرد
٭٭٭
شعرایت
چه مجنون میکند دل دیوانه را
مستِ مستم میکند
سر می دهم پیمانه را