جای جای این جهان جور وستم ناجور بود
رنگ عدل و داد در آن محو،مبهم، بور بود
دیدگانم هر طرف گردید تاری دید و بس
کاش در این تیرگی ها اندکی هم نور بود
بنده ای سر میگذارد شامگه بر پرِّقو
بستر بی سرپناهی لاجرم در گور بود
ظالمی ساخته کاخی محکم از خشت طلا
کلبۀ مظلوم چوبی، سقف آن هم تور بود
سور نامردان نمیشد جور، بی برّه کباب
سور مردانی ولی با بوی آن هم جور بود
یک شکم باره میان وعده خورد جوجه و مرغ
خرده طفلی مرد چون حتی ز نان هم دور بود
خنده و شادی دگر در این سرا رونق نبود
گریه کارش سکه و بازار ماتم جور بود
پر ز زشتی و سیاهی بوده در گردون دون
کاش زشتی های آن یک اندکی کم نور بود
جای جای این جهان جور و جفا دیدم خدا
کاش از بدو تولد، هر دو چشمم کور بود
رنگ عدل و داد در آن محو،مبهم، بور بود
دیدگانم هر طرف گردید تاری دید و بس
کاش در این تیرگی ها اندکی هم نور بود
بنده ای سر میگذارد شامگه بر پرِّقو
بستر بی سرپناهی لاجرم در گور بود
ظالمی ساخته کاخی محکم از خشت طلا
کلبۀ مظلوم چوبی، سقف آن هم تور بود
سور نامردان نمیشد جور، بی برّه کباب
سور مردانی ولی با بوی آن هم جور بود
یک شکم باره میان وعده خورد جوجه و مرغ
خرده طفلی مرد چون حتی ز نان هم دور بود
خنده و شادی دگر در این سرا رونق نبود
گریه کارش سکه و بازار ماتم جور بود
پر ز زشتی و سیاهی بوده در گردون دون
کاش زشتی های آن یک اندکی کم نور بود
جای جای این جهان جور و جفا دیدم خدا
کاش از بدو تولد، هر دو چشمم کور بود