مطیعِ تقدیر
گفتی که نورت می شوم ودیگر،
گم نخواهی شد
گفتم " هرچه ازدوست رسد نیکوست "
گفتی که ظلمت ات می شوم و دیگر،
به ظلم ، مبتلا خواهی شد
گفتم " هرچه ازدوست رسد نیکوست "
گفتی که شفایت میشوم و دیگر،
ازخنده آکنده خواهی شد
گفتم " هرچه ازدوست رسد نیکوست "
گفتی که بیماری ات میشوم و دیگر،
به سرطانی ، از درد وگریه ، پُرخواهی شد
گفتم " هرچه ازدوست رسد نیکوست "
گفتی که رؤیای شیرین ات میشوم و دیگر،
از رسیدن به آرزوهایت ، پُر ز لذت خواهی شد
گفتم " هرچه ازدوست رسد نیکوست "
گفتی که کابوس ات میشوم و دیگر،
بدونِ لمسِ آرزوهایت ، واردِ گورخواهی شد
گفتم " هرچه ازدوست رسد نیکوست "
گفتی که به عرش ، بالایت می برم و دیگر،
به افتخارِ خاص وعام ، نائل خواهی شد
گفتم " هرچه ازدوست رسد نیکوست "
گفتی که زعرش ،
به زمینِ سیاه ات میزنم و دیگر،
لِه و لَورده خواهی شد
گفتم " هرچه ازدوست رسد نیکوست "
گفتی که حال که چنینی تا ابد دیگر،
دوستِ صمیمیِ ات خواهم شد
مطیع تقدیری وافتخاری برای یک دوستی
پس دوستِ همیشگی ات خواهم شد
گفتی که ازسوی خدا آمده ام و دیگر،
باید جان ات بستانم
باید به بهشت ات عرضه کنم
میخواهم بدانم که تا چند لحظه ی دیگر،
چه حالی خواهی شد ؟
گفتم اگرخواستِ شریف اش ،
بر این قرار می گرفت که دیگر،
به جهنمم عرضهکند
برایم مهم خواستِ اوست
خواست خداست که همیشه نیکوست
درآنصورت هم ، باز می گفتم :
" هرچه ازدوست رسد نیکوست "
بهمن بیدقی 99/2/7
عالی بود