شیخِ مسجدِ ما
شیخِ مسجدِ ما آدم دُگمی ست
لحنِ کلامش هم ،
گرچه حرفهایی توخالی ست
ولی مانندِ ابلاغ یک حُکمی ست
هرچه را میشنود که برپایه ی عقل ست ،
به سبکسری و خرافه هایش ،
انکار میکند
کتابِ خدا را هم که میخوانَد ،
هرچه را می پندارد به نفع اش است ،
می پسندد
هرچه را می پندارد به نفع اش نیست ،
اول تفسیری و بعد ،
انکارش میکند
ماجرایی ست برای خود
لیستی از اعمال را میگوید عمل کنید
ولی نسخه اش برای دیگرانست ،
نه برای خود
التقاطی ست به کارهایش ،
که به مرغ مُتَصِف است
دانه هایی را که برق میزند ازمیان دانه ها،
جدایش میکند برای خود
انگار نمیداند دستورِخدا دستورِخداست ،
نباید به ترفندی ،
بعضی را قبول و بعضی را ،
انکارش کند به نفعِ خود
احکام ثانویه می بافد بدون پایه های اصول،
همه این بنا را به روی خاکِ سست میسازد،
به پندارهای خامِ خود
.
.
.
ولی واقع اینست که ،
سنگ به روی سنگ بند نمیشود ،
به این اندیشه که ،
تفسیر به نفع خود میکند و بعد ،
اجبارش می کند به قُلدری و بی حیاییِ خود
بسیار تفسیرهایش را با فطرت سنجیدم
با آن منطبق نبود
فطرتِ خدایی یکی ست ،
هرکه میخواهد با فطرتش بسنجد
ببیند که گفته هایش با قرآن منطبق نبود
هرچه را که برپایه ی فطرتِ پَستی ست
باید ملغایش کند ،
وگرنه مُلغیٰ میکند روزگار او را زِ خود
بی پِی و پایه های اصول ،
ویرانیِ نزدیکی ست
حرمتِ مسجد نگه نمیدارد
نظرهای دین را عوض میکند ،
با نظرهای خود
به او گفتم دین را به اصولش بنا کن
وگرنه دینِ مردم را ،
با ندانم کاری هایت ،
ویرانش می کنی به حماقتِ خود
بهمن بیدقی 99/2/1