زندگی مقعولهٔ عجیبی ست
از وقتی وجودت در دنیا احساس میشود
باید نه ماه را در تاریکی مطلق به سر ببری
آنقدر در آن تاریکی دست و پا میزنیم که انگار در روشنایی خبر خاصی است
وقتی بعد نه ماه پا به دنیا گذاشتیم لحظه ای که دنیا را دیدم و چشممان به دنیا افتاد گریه میکنیم اما همه شادند زیرا فقط خودمان میفهمیم که پا به چه جهان عجیبی گذاشتیم
زندگی میگذرد و مانند نهالی کوچک رشد میکنیم و در فکر آنیم که تبدیل به درختی پر با شویم
در یک بازه دوازده ساله خیر سرمان
میرویم باسواد شویم اما تاسف که فقط پشت نیمکت ها عمر گذراندیم
چون ما را مجبور کردند به کارهایی که دوست نداریم تن دهیم
مجبور شدیم با جمع و تفریق هایمان حساب زندگی دیگران برسیم
مجبور شدیم سرمان را بکنیم در زندگی دیگران و تاریخ زندگی آن ها را زیرو رو کنیم
مجبور شدیم ادبیات زندگی دیگران فقط بخوانیم و رد شویم ،بدون آن که بفهمیم چه خواندیم و موضوع چیست
مجبور شدیم برای خودمان محدودهٔ جغرافیایی مشخص کنیم که مبادا دیگران با ما یکی شوند چون ما سرسبز و دل انگیز هستیم و آن ها خشک و اذیت کننده
آخ کار هم مدرکمان را زدیم زیر بقلمان و رفتیم که دکتر مهندس شویم
چهار سال را هم پشت تک صندلی های دانشگاه سپری کردیم و مدرکمان را گرفتیم گذاشتیم در کوزه که آبش را بخوریم
تا این مراحل تمام شد دلمان تپید برای یک نفر به قول امروزی ها گفتیم عاشقش شدیم بعضی هایمان به عشقمان رسیدیم و خیلی ها ناکام ماندیم
زندگی دونفره مان داشت میگذشت که کوچولویی آمد و به ما طعم پدر یا مادر شدن را فهماند
دیگر زندگی فرق میکند تمام دلخوشی ها، لبخند ها، غصه خوردن ها، شب بیداری ها، استرس ها و آرزو هایمان برای یک نفر شد دنیا خود را زشت میکنیم تا دنیایش زیبا شود و کاستی چیزی را احساس نکند
او روز به روز استوار تر میشود و ما خمیده تر، او زیبا میشود و ما زشت، او دلربا میشود و ما دل زننده
جایی می رسد که همه وجودت میسپاری دست دختر یا پسر مردم کمی خیالت آرام میشود
دیگر زندگی ات را کرده ای کوله بارت را بسته ای دیگر مسافر امروز و فردای این دنیایی
نمی دانیم در یک روز یا شب ، در یک روز سرد یا گرم ، در یک روز آفتابی یا بارانی چشم از این دنیا می بندیم و راهی دنیای ابدی میشویم
یک تفاوت اساسی اینجاست
وقتی به دنیا آمدیم ما گریه کردیم اما همه خندیدند
الان که از دنیا رفتیم ما میخندیم اما همه گریه میکنند
وقتی به دنیا آمدیم در گوشمان اذان گفتن اما نماز نخواندند
وقتی از دنیا رفتیم برایمان نماز میخوانند اما اذان نمیگویند
قطعا اذان لحظه تولد برای نمازی است که در زمان مرگ برایمان میخوانند
و اینگونه است چرخه روزگار
برای همه میچرخد
یک روز بالای چرخه ایم و یک روز پایین چرخه
یک روز شادیم و یک روز غمگین
یک روز داریم و یک روز نداریم
اما باید همیشه این را مدنظر داشته باشیم که کسی حواسش به ما هست و حساب و کتاب همه چیز را خوب بلد است
بیایم در این چرخه دنیا زیبا زندگی کنیم چون اگر
دور گردون گر در روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور