مناظره طلا با آهن
در کتابی خوانده بودم این مَثل
آهنی را با طلایی شد جَدل
گفت آهن از سر عُجب و غرور
بی بدیلم من به استحکام و زور
کاخ های استوار از من پدید
سوره ای نازل شده نامش حدید
پهلوانِ رزم، گر رویین تن است
گرز و شمشیرش هم از جنس من است
گَه چو تیر راست محکم میشوم
گاه مانند سپر خم میشوم
گر نباشم، جنگجو در کارزار
کی تواند کرد دشمن را شکار؟
او پیاپی خود ستایی مینمود
با غرور خویش بحثی میگشود
چون طلا این خود ستایی ها بدید
از ملولی رنگ سرخش شد پدید
گفت این نکته به عالم برملاست
تاج شاه کاخ از جنس طلاست
گر زتو کاخی بلند افراشتند
بنده را محبوبتر انگاشتند
گاه بر صد رنگ، الوان میشوی
گَه تبر، بر دست نادان میشوی
گر چو من یکرنگ و یکدل میشدی
افتخار و زیب محفل میشدی
گَه به تاج شاه دختم جلوه گر
گه پری رویی ز حسنم مفتخر
جلوهام هر لحظه مد هوشش کند
گه مرا آویزهی گوشش کند
قرنها گر دفن در خاکم کنند
چون برون آیم به افلاکم کنند
آهن از این وصفها بی تاب شد
از خجالت ذوب همچون آب شد
عِلم حق چون کرد این عالم پدید
کائنات هر یک به شکلی آفرید
(غلامرضا ابراهیمی کرج آباد)