چه زود گذشت زندگی
انگار همین دیروز بود
من بودم و هیاهوی دوستان
کلاس درس آقا معلم
نامش احمد بود و سامانش مهر
پشت آن چهره ی آرام و متین
غم و غصه فراوان دیدم
گاه از ضرب و حساب و هندسه
گاه از رسم و سه ضلعی می گفت
گاه لوزی، مثلث،دایره
گاه از یک و هزاران صف صفر
هرچه بود آتش علمش فراوان می شد
وقتی از آخر میز آن شاگرد
راه حلی از او می پرسید
آن معلم احمد
عشق بود که محبت می فروخت
قیمت مهر او
شادی بچه های مدرسه بود
زنگ تفریح به پشت شیشه
نگران هی حیاط را نگریست
تا مبادا یکی با شوخی
دگری را به زمین اندازد
یاد ایام بخیر
فجر و شعبان و روزهای دگر
هنرش گل می کرد
شعر می خواند و دیالوگ می گفت
تا که ما نقش بر آن صحنه بریم
بعد سی سال و اندی که گذشت
نقش او هم به پایان رسید
و شنیدم که معلم مهری
ره به معراج خداوند برده
آری آن ژاله چه زیبا سرود:
«زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد»
هفته ی گذشته خبر پرواز استادم سیداحمد مهری؛ معلمی که سال ها پیش مرا به سوی هنر نمایش رهنمون شد سخت دلم را شکست. نمی دانم چی گفته ام ولی خواستم به پاس چندین سال شاگردی در مکتب او یادش را گرامی داشته باشم انسان فرهیخته ای که درس ریاضی می داد و سینه اش مالامال از معادله هایی که برای آن ها راه حل های فراوان داشت و تنها معادله ای که شاید نتوانست او حل کند مرگ بود که باید تسلیمش می شد... روحش شاد
سال خوبی را برایتان آرزو میکنم