دریای امنِ بی کوسه
مادر ! یک عمر گذشته ست ،
از شبِ مردنِ من ،
آری ، همان روزِ زنده شدن ات
آن شبی که بی طلوع بود، تاکنون برای من
نمیدانی تا چه حد ، بر من سخت گذشته ست
مادر ! آن جوانکِ خام ات را بیا ببین
به شکنجه ی فراق ات ،
چه فرتوت گشته ست
مادر ! کاش می ماندی و من میرفتم
داریم همسن می شویم
با وجودِ تو بهشت ، چراغانی شده ،
بَه چه پُرنور گشته ست
مادر ! من هنوز، شنا می کنم ،
در دریایِ پُرشورِ خاطره ات
چقدر من دوست دارم ،
دریای امن بی کوسه ی بیکرانه ات
کاش بودی و شنا می کردم ،
باز در دریای محبتِ قشنگِ مادرانه ات
مادر ! از وقتی که رفتی ،
سیلِ غم ، من را برد
یک هیولای درد ، یکباره پیدا شد و آرام آرام ،
مثل خوره ، من را خورد
تو به سنِ جوانی ماندی ،
و من در جرگه ی آن پیرانم
کاش بودی ،
ای طراوتم ! مونسم ! غمخوارم ! بارانم !
مشتِ من دیگر سراپرده دنیا را به چنگ آورده
می کِشم تا که بیفتد
تا حال هم بدون تو،
نمی دانم عمرم ، چگونه دوام آورده
مادر! سالِ نوی بهشتی ات هزاران بار مبارک
من که مشغولم به تلاوتِ ، سوره ی تبارک
بهمن بیدقی 98/12/18
روحش شاد