انتظار کدام پاایان را میکشید؟
سرما می آید...!
جنازه ام را از چه برای دیدن آسمان دلخوش نگه داشته اید؟
من سردم است و از سرما بیزارم
چرا شما همچنان ندای زندگی را در لابه لای استخوان های یخ کرده ام هجی میکنید؟
این انصاف است؟
شما چطور دارید مرگ را از من وا میدارید وقتی من مدت هاست مرده ام؟
وقتی مدت هاست که سرما تمام وجودم را فرا گرفته است؟
کفن از چیست؟
توقع شما چیست که این گونه اورا به گرم کردن جنازه ای من وادار کرده اید؟
اسمم را بر سنگ هک کنید
آدرس خانه ی جدیدم را بنویسید بر سنگ
سنگ را بگذارید...!
منتظر رخداد کدام پایان برای جنازه ام هستید؟
تمام شد,دگر تمام شد نامه ی زندگی ام
زندگی دگر ادامه نخواهد داشت
این بخاری که از من برخاسته از نفس های گرم من نیست
نشانه ی سرد شدن جنازه ام است که سرد میشود آرام آرام
گوش کنید,صدای جویده شدن جسم فانی ام
رساتر از قبل می آید
سنگ را بگذارید...!
سنگ را بگذارید تا بوی تعنم شما را به مقصد تنفر از جنازه ام نرساند
سنگ را بگذارید تا کرم ها شاکی از باران,جویدن مرا رها نکنند
سنگ را بگذارید تا موریانه ها و مورچه ها برای تکه تکه کردنم
تاخیر نکنند
سنگ را بگذارید,چرا همیشه مرا در سرما نگه میدارید؟
بگذارید من در خاک,در گور,در تاریکی و ظلمت بمانم
اینجا گرم تر از هوای آزادیست که شمال تنفسش میکنید
سهم من اینست
جنازه ام را در سرما نگذارید
درنگ کنید
سنگ را بگذارید...!