آمدي تا به دلم مرغ مهاجر باشي
هر زمان خواست دلت ، باز مسافر باشي
مثل شبنم بنشيني به سحرگاهي سرد
روي گلبرگ گل عشق تو ظاهر باشي
پرتو صبح كه تابيد ، نسيمي بشوي
خاطراتت ببري ، حسرت ِخاطر باشي
با تبر قطع كني ، ريشهء احساس مرا
بر من و سوختنم ، باز تو ناظر باشي
تا گل عشق شكوفا شد و تا ميوه رسيد
بروي سيب درختان مجاور باشي
گندم مزرعه را سخت به خواهش بكشي
در تمناي من و وسوسه ، ساحر باشي
شعله برداري و اين مزرعه آتش بزني
آتشي مانده به خاكستر و ساتر باشي
مثل پروانه ببافي به تنم بند ِ پرند
چون حريري به نخ پيله ، تو فاخر باشي
يا چو گرگي به شبي گلهء چوپان بدري
گرگ در پيرهن ميش ، به ظاهر باشي
بارها رنگ شد اين چهرهء زرد از نيرنگ
چون خزان رنگرزي ، حاذق و ماهر باشي
گرچه ابريست دلم ، حسرت باران دارد
چشم طوفان زده از بارش وافر باشي
اشك ها ريخت ، كه تطهير كند عشق تو را
غسل تعميد تو شد اشك ، كه طاهر باشي
اين همه درد بجانم ، همه بي مهري توست
من بجان مي خرم اين درد، تو شاكر باشي
سيدمحمدطباطبايي
بسیار زیبا و دلنشین بود