روشناصبح جان سلام
دلم را هر چه می جویم نمی بینم،
نمی دانم کجا گم کرده ام ؟
خوب دقت کن ،
دلم را در لابلای
گل های پیراهنت جا نگذاشتم .؟
نکند ؟
سرگرم و همبازی شکوفه های پیراهنت شده !
و فراموش کرده به خانه برگردد۰
و یا به قصد پز و فخر فروختن به رقیبان
آویزان کردی ؟ به گل موی موهایت۰
اشکال ندارد
جانم فدای شما
قابل ندارد ۰
اتفاق جالب تر
چشمم کو ؟
رفته چسبیده به کف پایهایت ؟
که چشم نخوری ،
از آسیب دنیا باید
نمکی و اسپندی همراهت کنم .
و بسپارم به خورشید
که وقتی تو در بیایی
طلوع نکند.
ماه نمی دانم ؟
چرا چپ چپ نگاهت می کند ؟
از بالا تا پایین هی
براندازت می کند ؟
آخر ماه جان
نمی بینی که از تو زیباتر است ؟
تو که آن بالایی
چکاره این حوالی داری ؟
جایگاه او
در دل من است .
غارتگرِ تمام وجود من است .
خودش نمی گوید
ولی
دم به دم
در کسب رضایت من است .
عشق و وفای قدیمی
دردلمان
حکم به ماندن
بر عهدمان دارد .
حالا شما بگویید ؟
جایی که عشق دست ز دل
بر نمی دارد .
وفا نمی رود
و کس را به این کاشانه
راه نمی دهد .
یادم باشد ،
یادتان فراموش نشود .
ضربداری با خودکار قرمز
روی دستم بهتر است ۰
تا با حواسی جمع و خیالی مطمئن
به حفظ هم بکوشیم ۰
که باید قلم و دفتر و کتاب
برایش بخرم.
شاید هم لزومی نداشته باشد ۰
او
بر برگ گلها ی باران خورده
شبنم خنده ی شکوفه ها
بال مرغان دریایی
دکل های کشتیی های دریاهای طوفانی
سوسوی فانو س های دریایی
و درسرفصل های دفتر شاعران
و بسم الله های دم صبح قلم ها و دفترها
خوانده و نوشته ،
در سینه تمام شاعران
چون قلب تپیده و فوران زده به عشق ۰
اصلا می گذارم
این دلم گم شود .
هرروز در نوشته و زبان عاشقان
شور و فریاد شود ۰
می دانید ؟
از همه چیز بیشتر
چه را دوست دارم .
لطیف است ۰
که مسبب این همه
شور و نشاط و خیر شده است ۰
که به هیچ کس نمی دهمش ۰
لایقترین شور دنیایم
همین عشق است۰
که ز ذات خدائیم به مباهات رسیده ۰
بداهه سرایی - روح انگیز ( فرح ) امیدی
- شیراز۰
تاریخ _ ۱۳۹۸/۱۱/۲۹
دلنوشته زیبایی است