سه شنبه ۱۵ آبان
بغض گلو درّانده شعری از شهرام سدیدی
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸ ۰۵:۲۰ شماره ثبت ۸۱۴۹۰
بازدید : ۶۱۴ | نظرات : ۲
|
آخرین اشعار ناب شهرام سدیدی
|
حال و روز من و این بغض گلو درّانده
استخوانی که ته خرخرههامان مانده
.
که جوانان وطن لاله دمیدند همه
دورهی تلخ کهنسالی ایران مانده
.
که خودِ خانهخرابیست که از قامت شهر
چندتا مسجد و یک عالمه زندان مانده!
.
عشق رویای شهیدی است درین جولانگاه
مسلخ ثانیههاییست که بی جان مانده
.
پوکههایی که در آغوش رفیقان گم شد
و فقط لکهی خون گوشهی میدان مانده
.
گوسفند رمه هستیم که از وحشت گرگ
توی صف، منتظر منقل چوپان مانده!
.
که هنوز عشق به رویای مصدق داریم
گرچه بر گُردهی ما، دشنهی شعبان مانده!
.
دزد سرتاسر این دهکده را برده و باز
پشت هر حادثه، بوی چُپُق خان مانده!
.
گفت در چاه بینداز و "عزیز"ش گردان
که برادرکشی از قصهی کنعان مانده
.
دااااد و بیداد که از مشت گره کردهی ما
سر تعظیم و زبان بله قربان مانده
.
"کاشکی آخر این سوز بهاری"... نه! نیست!
به تن شهر فقط لرز زمستان مانده
پشت این کوچهی بنبست ولی آزادیست
دو قدم تا گذر از نقطهی پایان مانده
#شهرام_سدیدی
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.