پيله به پيله مسخ شد ،،چهره به استحاله ها
ساقی عمر ریخته ، خون به دل پیاله ها
جوهر من سرشت او ، نامهء من نوشت او
داد به سرنوشت او ، مهر زد اين قباله ها
ريخت شراب ارغوان ، چهرهء زردِ عاشقان
خون من است بي گمان ، رنگ زده به لاله ها
سرو چمان من چه شد ،شير دمان من چه شد
قوس كمان من چه شد ، در دل اين مچاله ها
مَرْغْ دويده در چمن ،نطفه ء غم شد انجمن
باد رسانده اين گَشَنْ ، بر سر اين كلاله ها
تلخ به شوكران شده ، آه ِ دلم فغان شده
اشتر ِ صالحان شده ، اين همه غم نواله ها
چنگ به پنجه مي زند ، تار به زخمه مي زند
ناي به نغمه مي زند، اين همه سينه ناله ها
اين دل بي شكيب را ، عالم پر فريب را
راه پر از نشيب را ، برده به سوي چاله ها
روح من است مي تند ، گور من است مي كند
اشك من است مي زند ، صبح بجاي ژاله ها
نيست دگر ستاره اي ، سوختن از شراره اي
نَخْشَب و ماه ِ پاره اي ، گمشده پشت هاله ها
درد من عادتم شده ، حكم برائتم شده
عزلت و خلوتم شده ، حاجب اين ازاله ها
باقي من حواله كن ، درد مرا تو چاره كن
نوبت من احاله كن ، صدر همه حواله ها
بوي عفونت و عفن ، ريخت به روي اين كفن
ابر و بخار مرگ ِ من ، چشمهء اين زباله ها
تاول و زخم تازه شد ، مفرغ جان قراضه شد
كالبدم جنازه شد ، پر شدم از تفاله ها
حرف مرا تو پند كن ، اين كفن از پَرَند كن
خاك مرا سَرَند كن ، دور كن از نخاله ها
پيله به پيله مسخ شد ،،چهره به استحاله ها
ساقی عمر ریخته ، خون به دل پیاله ها
سيدمحمدطباطبايي
"مسكين تهراني"
غزلی شورانگیز و زیباست