می دانی آرام جان
بزرگ ترین جرم این دنیا چیست ؟ عشق است .
که باید آن را در پستوها
پنهان کرد.
معاشقه های قلم و غم های عشق
به قلم - روح انگیز ( فرح ) امیدی - شیراز
___و اما
در روز و شب های
بسی دور و درازم
مسیرهای پر آشوب و متلا طمی
را طی کرده ام.
شده ام
رودخانه ای پر خروش و سیال. __
می سوزم
به سان ِ اسپندی روی آتش
___
به بهانه ای
ترا شمعی می بینم
که به آتش بکشم
پر و بال خود را .
و هر دم به دم
به جوش و خروشی
به غریدن آماده ام _
سنگی را انداخته ی بسویم .
چه ها کرده ای ؟!
تو
به حال و روزم
که کرده ای زیر ورو
تمامی ِ وجود گدازتر
از آتشفشانم
و
نگفتی
تو جرمم
به جز حرمت و حیا
چه بود ؟!
___
که بارها. سختی ها را. صبوری کرده ام و
ته نشین بستر پر از آرامشم کرده ام .
__
راستی
نبودی مدتی
سرت به نا کجا آباد گرم بود؟؟
که حتی سراغی نگرفتی ؟
از چشمانِ منتظر بر درم ؟
؟_____
حالا
دوباره نه یکبار
به
درازای
هزار هزار هزار
داستان
سر از آزار و عشقبازی با عشق
چرا
سردر آورده ای ؟!
___
فراموشت نکرده ام
شده ام برکه ای
که با اشاره ی
سر انگشتانِ بی رحم و
آزمون گر تو
زیر و رو می شوم
بالا و پایین می پرم
در آرزوی نگاه های
گریزان تو
آن خنده های زیر زیر کانه ی تو .
____
اما
نیستم ؟ در آرزوی دیدار مجدد دنیای بی تو
__
جیغ نزن ای طفلکم
هیاهو نکن عشقکم
بیش از این
تو اگر خواهی رشد
خواهی رسید
در گمناهی به اوج. __
مبادا
بروی
به در و محفل این و آن
یا بگیری بهره ای از ادعاهای پوچ این و آن
؟____
این خط و این نشان
که تو. عشقی. عشق
__
وابسته نشوی
به دنیای آدم ها
ای دلبرکم
که دنیایی پوچِ اینترنتی یست
که ندارند در خلوت خود
هیچ آرامشی
__
زخم هایشان عجیب عمیق
لبخند های دروغین
و نقاب های رنگین بر صورت
سختی ها و مصایب ها شون
تمام ناشدنی و گیج تر
ز دل شید ا و بی پروای تو
_
و خدا نکند
کس
از سر تنهایی
پناه ببرند!
به نا امن ترین آغوش های دنیوی
و گاهی
تن بشویند در لذتی نا مطمین و تابو های. پر کلاغی
سیاه تر از ذغالی
و گازی بر درختانِ
سیب های نارس جهنمی
و مقدار زیادی تحملِ
ز. ن. د. گ. ی
یعنی همین
روز مرگی های
خواب ها
خوشی های بی عشق _
__
تو از جنس پری تو
یک پرداخته ی عطر آگینی تو
رویای افسانه ای
شمیم سرکشِ
نسیم های صبح سحری
زمزمه های عاشقانه ی شبی
_
نمی دانم گلم
چرا عبرت نمی گیریم
ز اوضاع وخیمِ
این دنیای مکروه ی هزار چهره
تلنگر هم فایده ای ندارد ،
نتیجه ای نه
ندارد .
بر این مرده ی در حال احتضار و متعفن در مرداب های
خالی از نیلوفرهای صورتی عشق.
__
تنم می سوزد در تب
هذیان ولم نمی کند .
از این بغرنج های بی حاصل
باد خزان می پیچد
در سرم
از این دخمه های موش کور
خورشید سرد
لگد بر این زمین یخ .
___
خدایا
چرا هیزمی نمی سوزد؟
گر نمی گیرد
در بساط نان خانه ای
____
انگار
مروت و مردانگی
رخت بسته از این زندگی .
____
آرام باش
ای عشق
که می گذارد
این روزهای سخت و زجرآورِ
رسوا گر هر چه
عشقِ و خوبی .____
روزی می آید
که از آسمان
به تعداد قطرات چشمت
ستاره می چینی و
و به خانه ی دلت می بری .
_
اشک نریز
که نزدیک است
بارش زود هنگام قهقه های زندگی .
که عشق تکیه کردن بر شانهِ
نا مطمین نیست .
لبخندی مشترک بین
تمام لحظات خوش زندگیست.
____
نوشته ی - روح انگیز ( فرح ) امیدی _ شیراز
_می دانی آرام جان
بالاترین جرم این دنیا
چیست ؟
عشق است
که باید از چشم همه پنهان کرد_
نوشته ی - روح انگیز ( فرح ) امیدی - شیراز
آدینه - 18 / بهمن ماه / 1398
1398/ 11/18
سلام
خوش آمدید به جمع ما