تقدیم به زنده یاد مرغ مهاجر جنوب منوچهر آتشی
کوششی بیهوده است
اینهمه خواب پروانه های رفته را
بر هم نزن .
بگذار کنار خالی ترین قاب خاطره
ردّی ازپروانه های پریشان
بر پیشانی نیلوفرانه ی باران
بچرخند و بهار را بو بکشند .
امان از اینهمه دلشوره و تردید.
تنها تو می توانستی؛ رگ خواب اینهمه کوچه ی بن بست را
زده باشی .
ورنه سال هاست که هیچ تنابنده ای
بر کوبه ی فراموش شده ی این در بی لولا
ننواخته بود .
هی من بی قرار خسته می روم و باز باران
خواب ناتمام مرداب های جنوب را
بر هم می زند.
و تو
می آیی از نهفتار این ؛ نی زار
خیسِ خیس
تمام خواب های جنوبت
شمال رؤیاهاست.
بی خیال اینهمه رؤیا .
کسی خیال خام تو را
زندگی نخواهد کرد .
مانده ای بر این گُدار بی عبور
تا کسی بر آید و
دست بر زند به کوبه ای که سال هاست .
خاک می خورد میان خرت و پرت موزه ها
گُر گرفته واژه های آبی بنفش من
تا تورا میان جاده های گُرگرفته ی جنوب
یکّه تار اسب بور مرگ دید .
بهزاد چهارتنگی ( خاموش )
شهرکرد : 26 / 4 / 1391