تویی تویی دریایی
در این تورم شوم تنهایی
در این انقلاب های سرخوش رنگ رنگی
تنها برای تو می نویسم
شاید که مرا دریابی.
تنم را به التحاب جامعه نسپرده ام
و روحم را قرین رحمت هیچ کس نکرده ام.
مرا بروی حبابی از کف صابون انتزاعی بکش
و در اسمان خیالات خود رهایم کن.
بگذار با سرزمین واژه ها تنها باشم
تنها با واژه ها سخن بگویم
که پر کنند تنهایی مرا در این غریبه شهر.
صدا، صدایی اشنا به گوشم نمی رسد
که مستی تنم را به گرمی دوست داشتنی عجیب بدل کند
واحساس خوب بودنم را با تاراج تعصب وحشیانه به قتل نرساند.
سگ پیر مُرد و گوژ پشت با عصای زرد و
جسته استخوانی به انتهای قصه خود رسید
و من امروز به جنون قافیه ها میهمان شده ام
که گره از هر طناب می گشاید و
دسته طبر را به پای سپیدار به خاک می سپاردش
به مادرم بگو که اغوش خود را باز کند به ارامی
و مرا در ذهن خود به نطفه ای بدل کند و ... خاموش
چرا که خوب می دانم سهم من از این جهان این زمان نبوده است
بگو شاید وقتی دیگر متولد شوم
جسارتا اشتباه تایپی ندارد؟