ره برم بودی
تا خواستم راحتی را نوش کنم
تا خواستم تو را در آغوش کنم
تا خواستم تمام حرفت را، من گوش کنم
تو رفتی، بی آنکه بخواهی جانا
تو رفتی، تا دوباره آغازشوی، بس مانا
تو رفتی، چون عالِمی کامل ، بزرگ و دانا
روح و دل من سوخت دگر، رفت که رفت
روح و دل من زهجر تو پر ز غم عالمِ دون، گشت که گشت
روح و دل من میبارد، نه آب باران ، همه اش اشکِ اشک
مرامت بود دراین زندگی ، دلدادگی
مرامت بود بهرعشق، یک پروانگی
مرامت بود بهر الله ، دائم بندگی
چقدر من دوست داشتم روی زیبای تو را
چقدر من دوست داشتم بوسه گردم ، لبهای تو را
چقدر من دوست داشتم گم شوم درعمق چشمانت،
غرق گردم به گردابی که ساخت، جادو نگاههای تو را
تو به من یاد دادی، با خداوند معنا می شوم
تو به من یاد دادی، گربگذرم از دونیِ دنیا ،
آنوقت است که انسان می شوم
تو به من یاد دادی، هرچه را دوستش بدارم،
مثل اش می شوم
تو راست میگفتی، تجربه کردم هرچه را گفتی به من
تو راست میگفتی، یافتم اندیشه ات را ، ماهِ من
تو راست میگفتی، زندگی کردم با ، زیبا کلامت، جانِ من
تو ناجی ام شدی زترس دنیا ، توحافظِ روحِ لطیفم بودی
تو ناجی ام شدی زتنهایی ها، دم به دم ، تو همدمم بودی
تو ناجی ام شدی که تشخیص دهم راهم را ،
تو همیشه ، ره برم بودی
بهمن بیدقی 98/10/5