بهشت
یک بهشتِ سبز
دنیایی شریف ، مملو ازرقص وهوس ، درجشن و بَزم
مثل شوروهیجانی که به روح دست دهد ، دریک عزم
رقص بالِ فوج پروانه
معشوق قشنگی کنج این خانه
یک عالم گل
منِ دل مست ، درظاهرخُل
شیطنت های قشنگِ گنجشک
آن فنروار ، راه رفتن هایش ،
آن گریزِ گنجشک
لاس زدن های دومرغ عشق دائم عاشق
دوعدد دل ، گره خورده به هم درآغوش ،
ماجراهای قشنگِ یک عشق ، باهنرمندیِ آن دوعاشق
پَرزدن های سریع مرغ بندانگشتی
با نامِ سجلی اش ، مگس خواره
افکار قشنگ ظاهراً بیکاره
پریدن های موزون ، خیلی خوش ترکیبِ یک آهو
برگهای ظریف و سبزِ پیچ درپیچ یک کاهو
همه ی شوت بازیِ وسادگیِ آن "یا کریم"
اینهمه آزادیِ بی حد ، ولیکن پُرتقدس ، پُرحریم
اینهمه شادی وعشق ،
مغز و قلبم را به شور اورده است
اینهمه نعمت ،
روحم را به وجد اورده است
داشتم من فکرمیکردم : با همه محدودیتهای جهان ،
تا به این حد روح واله میشود،
با همه پاکیِ رویایی موجود دربهشت ، درآنجهان ،
گرتوانیم تا بدستش آوریم ،
شیدایی روح، بدون اینهمه حد وحدود که بینهایت میشود
بهمن بیدقی 98/9/26