دنیای وارونه
یادته من با تو ،
به میان آسمان آبی ، بس شنا میکردیم ؟
یادته ماه را ، میان برکه ای بس زیبا ،
ما نگاه میکردیم ؟
همه چیز برعکس است
آسمان روی زمین است انگار
عشق ماهم به هوا
دو تنفر صدسال ، پیش هم میمانند
دوتا عشق با یک مرگ ، تنها میمانند
این چه دنیایی است ؟
نمیشناسم که ، دگرمن سر ازپا
دیوانگی ازحد ، گذشته ست بیا
دستانِ قشنگت را بده به دست من ،
تا به یاد آن گذشته ها رویم ، باز به صفا
شاید با این ترفند ،
روح پُردرد من اینک ، بیابد شفا
منِ تنها اینجا ، تسکین میدهم خود به نوا
گاهی مشعوف شوم من ، به هوا
گاه هم ، بهرجدایی ازهمه دنیایم ،
یک بالش زیرِسر، من هم به قفا
چند وقتی هست کارخود را ،
کرده ام کامل ، ازجمع جدا
کی میشود منهم ، ز زندان تنم مثل تو،
مثل مرغی عاشق ، بگردم رها ؟
تو را من دوباره کِی می بینم ؟
تا بیابم بقا
یک شاخه گل مریم زیبا داشتم
اما اکنون ،
هیچ چیز ندارم درهمه دنیایم ،
جز رؤیا
بهمن بیدقی 98/9/27
دستمریزاد