سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        هستم و مستم

        شعری از

        محمد حسن زاده چلچله

        از دفتر صدف های ساحل نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۸ ۲۱:۲۶ شماره ثبت ۷۹۴۷۶
          بازدید : ۴۲۰   |    نظرات : ۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

        هستم و مستم
        غرق هستم یا که مستم
        یا که دستم به زندگی بستم
        من که هستم که در نوشته غرقستم
        غرقم مثل حُباب روی آب ماتم
        من هر که هستم یا که مستم
        غرق غرقم
        غرق آبی از جدایی
        غرق دریایی از رهایی
        من که مستم مست باده
        مست بوی چمن تازه
        لاله تَر از شبنم شب مانده
        من که مستم
        زین شب تاریک خیلی بلد هستم
        شب تاریک و من می‌شود یک زندگی
        یک زندگی یک زندگی
        آه چیست این زندگی؟
        این زندگی؟
        من که مستم سؤال از تو،
        جواب از که
        نمی‌دانم نمی‌دانم
        زندگی در لای درها و لوای فراق‌ها
        زندگی در شبِ تاریک و هُرم آفتاب و سوزش باد بی‌رحمانه
        زندگی پشت دیوارها و مستی‌ها پشت نیزارها
        کاشکی حقیقت بود این همه رویایِ جاودانه
        تو که نیستی مست ،چرا سستی پس
        سستی‌ات از چیست نمی‌دانم
        من که دستم به لبانم بستم
        تو از نادانی دست به کمر بستی
        زندگی طوطی خیال است تق‌تق درهاست و وَق ‌وَق سگ‌ها
        زندگی پشت بام‌ها و دیوارهاست تا آبی آسمان‌ها
        در سوزِ غربت و آتشِ بی‌تابِ آفتاب
        من که مستم اندر مستی‌ام؛ هستی ای آفریدم مستِ مست
        تا بزید جایِ من پشت دیوارها
        روی سنگلاخ بیابان‌ها
        روی شیب‌های تند کوه‌ها
        روی امواج آبی دریاها
        روی شن‌زارها
        روی فریاد وق ‌وق سگ‌ها و سگبان‌ها
        از همه بی‌بند و من در بند او
        بند او باشد خیال و رنگ روح
        بگشاید درها و کندد همه بندها را
        چون به بند آورد بند بند مرا
        گویند هر که دستی به زندگی بُرد مُرد
        گر تو رستی ز زندگی بُردی
        من که این بردن را نمی‌فهمم
        جز در سخنان پیچ در پیچ
        من در بند هوای مستی‌ام
        تو در بند کدام باده‌ای نمی‌دانم
        در بند هر باده‌ای خوش باش
        چرا که منم باده‌ام را نمی‌شناسم
        نمی‌دانم تو چرا شدی سازم تا بسوزی ازسوزم
        نمی‌دانم تو چرا شدی من، من شدم تو
        نمی‌دانم تو بودی یا که من در آن شب‌ها، در آن روزها
        تو بودی مثل پرچم نه هر پرچم پرچم من
        من بودم مثل آینه نه هر آینه خود تو
        من و تو بودیم یک تن ،یک روح، یک وجود
        ولی چرا تو شدی با من بیگانه و من از تو بیگانه‌تر؟
        من و تو از یک گِل بودیم
        تو ساختی مرا و من ساختم تو را
        یادت هست آن شب‌ها که من خواب بودم، تو در آسمان‌ها
        چرا امروز با من نیستی
        چرا من را به من باز نمی‌گردانی
        قطرة دانایی‌ام در اقیانوس نادانی‌ام فریاد می‌زند،
        ای من مرا دریاب
        جامی که منم در آن تو رهی از آن
        و منم در باغ عظیمت تو چرا نمی‌آیی
        دراین گردشِ زیبا با عطر خوش گل‌ها
        من که مستم تو که مستی بیا تا غرق شویم در آبِ هستی
        آه می‌کشم و فغان از آن بام پنجره‌ات را چرا بستی؟
        خودکرده‌هایم را خوب می‌دانم
        جانم در فراقت نواها خواند و آوازها سر داد
        فراقِ تو جانم را به لب رساند
        دیگر طاقتی برایم نماند
        من که در فال جدایی از تو اَم
        جانم را به لب ندادم
        آهی کشم برون روم از همه خاک‌ها تا به افلاک رسم
        و ز بهر فلاکت‌ها چرخه گیتی را محو کنم
        جانم و جانم فدایت
        آخرِ این زین سوار
        حظّی در نهایت رواست کز بهر آن پیش تو آیم
        که تو چون اژدهایی ببلعی ناکامی‌ها را
        و چون تانکی در بیابان زندگی بکوبی هر چه غم را
        من که در مستی ،
        تانکی و اژدهایی آفریدم
        که با آن هزار را یک و یک را هزار می‌کنم
        اژدهایی که ببلعد غم‌ها را
        و فلاکتی که خود بار آورد روزگار
        به دست خویشتن گردد هلاک
        وای وای وای
        اندرین کوچة تَنگ و خُنَک
        آسیبی کز پشت رسد خیلی غمست
        جانم به لب آمد
        لب به جان دادن رواست
        لب گشودن در کوچه بی‌نوایی‌ها
        چه حالی دارد و حظّی روان
        من که مست بودم جان به مستان می‌سپردم
        تو که رَستی، جان سپردی
        در هدف بودن مستی و با هدف مردن هستیست
        وای که در توتوی خیالم حالم از توست شاداب
        من که دستم به رهایی بستم
        جانم به فغان آمد که هِی منم هستم
        زان مرغِ پریشان حال بی پروبال
        اندرین صحرای بی‌نام و نشان
        جان سپردن به چه حالت رواست
        گر مرغان ندهند جان را
        به که باید گویند که جان از آن ماست
        ای جام جهان نما که فراقم بادة توست
        در فراقم شعرها سرودی و قلب‌ها کشیدی در کُنج آن
        هر وقت که پرسیدم کجایی گفتی همه جا و هیچ جا
        من ندیدمت جز در مستی‌ام
        نمی‌دانم تو در پی چه هستی؟؟؟
        اندر خم من!!!
        یا که تو زمان هستی مکان هستی نوا هستی نور هستی
        نمی‌دانم که هستی نمی‌دانم چه هستی
        ولی می‌ دانم که بی تو
        هیچ حظّی ندارد مستی
        ازکتاب "صدف های ساحل"
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
        چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۸ ۰۳:۵۹
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        محمد باقر انصاری دزفولی
        سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۸ ۱۰:۰۱
        سلام
        سرودبسیا رعالی بود
        خندانک خندانک
        احسنت
        خندانک خندانک
        راضیه رحیمی
        سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۸ ۲۳:۱۰
        موید باشید
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7