دو اثر فراسپید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱)
صبحِ زود از شادآباد میروم!
دوبام و دونقطه
از مکعبِ دورادورِ خودم دورتر!
سرِ چهارراهِ وثوق
بهپلنگِ صورتی بَرمیخورم
سرِ سبیلاش نقاره میزنم
شاید با
ترومپت وکلارینت وساکسیفوناش
کوکِ حالم عوض شود!
ناگهان مورچه و مورچهخوار
هِرهِر، کِرکِر، بر سندیکا
وَ مَردمِ آپاراتچیِ نگاهم میخندند!
عصبانی با پایِ پارو
به سرماخوردگیِ آنتن
گیرِ سهپیچه
برفکِ تلویزیون را خاموش
خودم را از پریز میکشم!
دوجین استخوانم را بغل
وَ پَرهایِ بالشتکِ کهنهام را پَرمیدهم!
جیرجیرکهایِ تخت جفتجفت
با نُتِ سُلِ دیز
"جیرجیر" لالایی برایم میخوانند
وَ من در آکروباتبازیِ خواب
بهدنبالِ لنگهکفشِ سیندرلا میگردم
اگرچه دکانِ مغزِ پُراز نبض
تنها از لَج، کچ میفروشد
وَ تاناکورا ویروسزاست...
بگذریم...
از هرکجا که شما دلتان میخواهد!
البته آقایان، خانمها یادتان نرود
اکنون هیچکس
از منطقُالتواریخِ سینمارکسِ آبادان
بویِ سوختنِ عود دارد،میشنود!
وَ الآن، وَ هماینک
ساعتِ یکِ بامدادِ
مورخهٔ یکِ یکِ یک است
وَ اینکه من در غارِ هَرایِ لوح
همراهِ لوایح و فنجانی هُرا
به پیغمبری شعر مبعوث شدم
چکنویسِ شایعهای بیش نیست!
راستی!
قهوهام دارد سَر میرود
لُولُویِ سرما مرا خورده است
وَ روحم دارد در جادهٔ رفتن
از سُرسُرهٔ قبر سُر میخورد!
آقایان
خانمها
عزیزان
لطفاً هیس!
بگذارید قهوهای رنگ
خاموش و خودجوش بروم
هَرا : هرات
هُرا : هلیله
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✍ سیدمحمدرضالاهیجی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۲)
۞ اصل!
در لابهلایِ فصل و فلسِ ماهیها
از دهانِ لیز و لقِ آب
در تُنگِ تَنگِ بی رنگ افتاد!
سرِ سهراهِ جمهوری
در همان بَرخوردِ اوّل
میانِ جنگِ دودِ اسپندِ کولی و
قضیهٔ صیبِ نیوتن و
جدولِ مندلیف و
دخترِ گلفروش و
چراغِ برزخِ سرخ،
با علی کنکوری بُر خورد!
درست مثلِ همان
آشناییِ بیضویِ جمجمهٔ “جمعه”
با “دوشنبه”
که در هرات با دیدنِ نامِ “جععه"
بر هفتروزگیِ هفته
از رویِ بچگی بهاو بَر خورد…
۞ اصل!
سوزنش مثلِ سوزنبان
قیج قیج گیرکرد
میانِ قاچِ هندوانه و
اناری که ندارد و
سرخیِ سیلیِ صورتحسابِ یلدایی که دارد
۞ اصل!
پسرِ ۹ سالهٔ پسپریشب
۱۹ سالهٔ دیروز
وَ ۲۹ سالهٔ فرداست
که با طولِ موجِ FM
ردیف ۹۰واندی مگاهرتز
دارد خودِ استخوانیِ بی چرب وچیلیاش را
در حیطهٔ حمام
زیرِ بوقِ ممتدِ ماشینعروسِ هیدروژن و اکسیژن میشنود
۞ اصل!
امشب قبل از رختخواب میمیرد
بدونِ اینکه حتّی بداند زیرا…
۞ اصل!
با آمبولانس
سرچهارراهِ استانبول
مابینِ خطوطِ یازده و دوازده
ترافیک را زیرگرفته
دارد با فرقِ دوغ و دروغ
بی فرقِ سر
به لطفِ راٰیِ مفعولی میجنگد
۞ اصل!
نیم قرنست
مُٰردهاش صبح از جا پامیشود
به لب و لوچهٔ آویزان و
نامیزانِ فرهنگستانِ عدبِ شانسی
با ادب فارسی میخندد
وَ باز در قبر غیب میشود
۞ اصل!
یک اصل است
مثلِ اثل که اصلاً،مثلاً
برگ و بارِ درختش
غلطِ زیادیِ املاییانشایی ندارد
فقط شاعری را سرِکار میگذارد...
صیب : رسیده به چیزی
عدب : بی نقص
اثل : نوعی از درختِ گز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✍ سیدمحمدرضالاهیجی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیح اینکه، شعــر "فراسپید"
قــــالبی مستقل است، وَ اساساً
ربطی به شعـــــر "سپید" ندارد
چون در گزینـــــهها "فراسپید" نبود جبراً "سپید" انتخاب شد.
بسیارعالی بسیارعالی