بازیگر
گفت : ازعمق وجودت تو بخند
خندید
پسندید
گفت : ازعمق وجودت گریه کن
خوب گریه کرد
بیشتر پسندید
گفت ازعمق وجودت گوش کن متنی که میخوانم ، تو اجرا کن
خوب گوش دادش ، عالی اجرا کرد
بیشترازقبلش پسندید
گفت : قبولی ، کار وی را کاملاً او می پسندید
پرسید : پیشه ات بازیگریست ؟
گفت : اولین بارست ، بازی درونِ خون من جاریست
چند ماه طی شد زهمکاری
وقتی می دید کار او را ، پیش خود میگفت : عجب کاری ،
واقعاً او یک هنر پیشه ست
او به تنهایی خودش یک فیلم را بیش است
هر روز بیشتر از دیروز، او را می پسندید
در عمق وجودش ، او هنر را جاری چون رودی عظیم می دید ،
کارشان بالا گرفت و از پسندیدن گذشت ، طوری که او را میپرستید
گفت : واله ام کردی ، می خواهم تو را ، زود ازدواج کردند
برای این مهم ، صبرهم نکردند
" حالا اولین ماهست "
گفت : اخلاقت چقدر تندست
خندید
نپسندید
گفت : خنده های خوشگلت کو ؟
بغض کرد او ،
لوس بازی های او بس کودکانه بود ،
او بدش آمد ، اصلاً نپسندید
در فیلمنامه ، هرچه بودش ، بی کم وکاست ، بازی میکرد
ولی در زندگیه واقعی برعکس بود ، لجبازی میکرد
چمدانها کنار درب نشان رفتنش بود
هماهنگی نکرد با همسرش ، این عادتش بود
زمانی که خیال خام او داشت همسرش را راضی میکرد
بازیگرِه ، فیلم جدایی را برایش بازی میکرد
گفت : دیوانه شدم ، مثل عروسکها چقدر مصنوعی هستی ؟
در زندگیه واقعی گاه ، خواب وحشتناک و گاهی رؤیا هستی
چرا اینجورئی تو ، قلب نداری ؟ واقعی نیستی ؟
رؤیا پردازیَت را دوست ندارم خیلی بیرحمی ، رفیق نیستی
چرا در وقت احساسِ حقیقی ، در زناشوئی ،
بدونِ حس و احساسی ؟
خانه جای بازی نیست عمرم ، عزیزجان من ، والا هنرمندم ،
تو را در نقشهایت دیده ام ،
پرحس و احساسی
بازی میکنی با من ؟
اونم با همسرت ، با من ؟
گفت : مگر بازیه زیبایم دلیل انتخابت نیست
نمیدانی شغل من بازیست ؟
چرا خاموش گشتی ، بگو دیگه
بگو با من ، کارگردانم ، بگو اینرا که : هست یا نیست ؟
بهمن بیدقی 98
بسیار زیبا و جالب بود