به سفارش دوست ازجمندمون آقا فرخ که به یاری همسر فدارکارش از دام اعتیاد رها شد و با این شعر از زحمات همسرش قدردانی کرد
«رهایی»
گذشت ایام درد و دود و افیون
نشد خم پشت من از قهر گردون
تمام آن فلاکت ها سر آمد
به همت شد دوباره عیش افزون
پریزادی ز دردم سوخت ،پژمرد
پر و بالش شکست و زود افسرد
ولی تنها در این دنیای خاکی
فقط او غصه ی این مرد را خورد
نکرد با شکوه هایش عرصه را تنگ
ندید عشق خودش را لکه ی ننگ
کمک کرد تا دوباره مرد باشم
و دورم کرد از آن دنیای بد رنگ
خدا با عشق او بر من نظر کرد
کنارم ماند و همراهم خطر کرد
سر و جانم فدای آن وفادار
که تاب آورد و از رفتن حذر کرد
کسی مانند افسانه نشد مرد
نشد از زندگی یک لحظه دلسرد
سر و جانم فدای آن پری رو
که از عمرش به پایم خرج میکرد
در این افسانه شد فرخ جهانم
بدون عشق او من بی نشانم
نبود از نسل آدم او پری بود
شده عشقش کنون ورد زبانم
به جز افسانه پاسوزم نشد کس
رفیق هر شب و روزم نشد کس
جفایم را مدارا کرد جز او
دوای درد جانسوزم نشد کس
#پریسا_منصوری(#پپورا)
درودبرشمابانوی عزیزم
زیباقلم زدید