روزی صبح دل انگیز پاییز بود
کوچه اما از سکوت لبریز بود
کمی در آن هوای تمیز خوابیدم
رویایی عجیب و دراز می دیدم
دیدم که پای دشمنانمان شل شده
مشکل تحریم و اقتصادمان حل شده
آخر جواب داده این برجام ما
همای سعادت نشسته بر بام ما
چه چه زدن شده طنین سرزمین ما
شادی و شعف شده هم نشین ما
تولیدمان رفته در اوج خود
دنیا را بلعیده با موج خود
گل و بلبل شده همه چه چه زنان
شده ایم ایده آل ترین کشور جهان
دیگر خبری از سکوی تخت نیست
دیگر اعتراض کردنمان سخت نیست
دانشجو وارد بازار کار شده
بر بخت و اقبال خوش سوار شده
دزدی و اختلاسمان کم شده
پشت استکبار جهانی خم شده
زندانیانمان همه آزاد شده اند
شهرهایمان همه آباد شده اند
دیگر خبری از کارتن خواب نیست
دیگر هیچ سوالی بی جواب نیست
کودکان کار مشغول شده اند
غرق در ناز و نعمت و پول شده اند
ماموران شهرداری مهربان شده اند
مردمان یک دل و هم زبان شده اند
هواپیمایی هرگز سقوط نمی کند
ارزش پولمان هبوط نمی کند
خانه های ویران آباد شده
تبادل اندیشه ها آزاد شده
در آن خواب زیبای پر از مُشک
ناگهان یکی گفت نان خشک
آهن قراضه ها را می خریم
شاگرد لیسانس هم می بریم
ارزشی ندارد این مادیات
نان خشکی، دمپایی کهنه، رادیات
هزار بار خشک را تکرار کرد
مرا نان خشکی بیدار کرد
...
.....
.......
مرانان خشکی بیدار کرد
زنده باد بسیار عالی و آموزنده است
فقر و اوضاع کنونی به قولتان مگر درخواب خوش سامان یابد