به دوردستهایِ لنگِ زندگی
محدَّب و مقعری
نگاه میکنم دخترانه با بلورِ چشم
با بلوغِ خشم
با دو تیلهٔ بدونِ رِنگ و زَنگِ رنگ
با دو مَردمِ یدککشِ عقیدهام!
وَرپریدهام!
بهغیرِ دیوِ دیوارهایِ ساکتی
که نامشان کج است
بهغیرِ تنگنایِ آجری
که بندبهبند آن لج است
بهغیرِ عنکبوتِ ساحری که از قضا،
بستهاست،دست وپایِ زندگیِ شاپرک
با کلک
بهغیرِ ذوقمرگی قبیلهٔ کلاغ
بهغیرِ اخبارِ داغِ داغِ جعلیِ نفاق
بهغیرِ اشتهایِ باتلاقِ ناگهانیِ طلاق
بهغیرِ طاعونِ شایعه
جذامِ حس و عاطفه
بهغیر مرگ
بهغیرِ سنگِ خاموشا
بهغیرِ شیشهٔ شکسته از جفا
بهغیرِ رنگِ مشکیِ عزا
ای خدا!
پس چرا؟
نیستکه نیستکه نیستکه نیست!
در تمامِ شهـرِ ما
در تمامِ کوچهها
مورچهها!
آی مورچهها کمک!
دخترانههایِ من کجاست؟
آن اتاقِ رنگیِ قشنگ
با کمدکمد لباسهایِ سِحررنگ
قالیِ لاکیِ شبیهِ بوتهزار شعررنگ
تُنگِ بوسه دادنِ ماهیِ طلاییام به آب،
یا که در جوارِ گلدانِ خندههایِ رز
قابِ عکس مادر و پدر
رویِ صحنِ میز
رویِ دستِ ترمهای که ناخنش
لاکِ جیغ داشت و غلیظ،
کو؟ کجاست؟
آن کتابخانهٔ کوچک و عزیز
حافظی که پیشِ قیصری نشسته بود
یا رفاقتِ کتابی از شریعتی
با کتاب شاعری طریقتی
عکسِ قدیِّ فروغ، شاملو، بوعلی
پوسترِ بزرگِ بتهوون
نقاشیِّ فرشچیان، یا مونالیزا
آن عروسکانِ بیصدایِ خواب
گرمی رختخواب
بویِ کاغذ و کتاب
پنجرهٔ رو به آسمان
شمعدانیِ مهربان که مستقیم
از کبوتر و یاکریم
میشنید غزل
میپرید،میکشید،
بی اجازه، بی اراده، صبحها
کودکانه منرا بغل
کو؟ کجاست؟
من ازاین کسالت وخیمِ کوچهها
عنقریب،
میروم به مستطیلِ قنداقِ قبر
مورچهها کمک!
موچهها مرا خوردهاند!
آبرویِ عشقرا بردهاند!
ــــــــــ
پ ن :
ــــــــــ
"موچه"
گیاهی خودرو از تیـــــــرهٔ چلیپائیان
که بهدلیل داشتن ریشـــــــههای بلند
وعمیق از آفـاتِ باغات ومزارع است
سیدمحمدرضالاهیجی