نامه ای اشک چشمانم نوشتم سوی تو
تاکه ازگلزار عشقم برمن آرد بوی تو
با هزارسوز و گداز.آن نامه را کردم تمام
مانده بودم که چطور.آنرافرستم سوی تو
نامه را.محبوس کردم عاقبت در جیب خود
تاکه نامحرم نبوید آن گل خوشبوی تو
شب تاصب قصه گفتم از دلم با نامه ات
گاه از زیبایی و گه نرگس جادوی تو
گفتمش محض رسیدن قامتت دربر کشد
نازکرده گونه را تاحلقه ی گیسوی تو
گفتمش غافل مشوازبوسه های آتشین
گفت که گلباران کنم آن صورت نیکوی تو
مضطرب بودم مبادانامه ام افشا شود
گفتمش پنهان شود در زیرتاج موی تو
قامت سرو و صنوبر دیدم وآمد بیاد
قدشمشادتو و آن قامت دلجوی تو
دیدمت گشتم خجل.دستم به جیبم خشک شد
ماه پنهان می شود از شرم پیش روی تو
بار دیگر جراتی پیدا نمودم آمدم
بخت برگشته بدیدم من تو را با شوی تو
باد را گفتم بیا و قاصدی کن بین ما
خنده ای زد.برهوا داد خرمن گیسوی تو
وای..این نامه هنوزم در ته جیب من است
چون دگر گرمی ندیدم من زخلق و خوی تو
گرخورد تیرت به چشمان.وهب.باکش مباد
فتنه ها می رود از دست کمان ابروی تو
شب جمعه 74/10/8جاسک وهب رنجبر
آوای دلتون شاد