قلب من در زیر خروارها خاک، خفته ست
زندگی بی روح و سرد است بعدِ تو مادر
مُردنیست فرسایشی، پُر غم
دیگر آن روزهای شاد و پرطراوت رفت
دیگر آن لبخند ها و خنده ها ماسید بر لبها
نیک فهمیدم که آنها، از وجودت بود
از وجود تو،
بودنِ با تو
دیگرم تنها ، ز غمها من خبردارم
اگر لبخندی برلب آید، از دل نیست
ظاهری است ، موهوم لبخندست
با تو هرچه داشتم رفته ست
شادیم، قلبم، توانم
بوسه هایم بر دو پایت که بهشت پاک را در زیر پا دارد
تن و جانم، وجودم، پیکرم، قربان تو مادر
تو که رفتی ، جمله گی از رفتنت نالان شدیم مادر
جمله واویلا کنان
سرگشته و اندوهناک
تنها به دنبال تو میگشتیم
ولی افسوس
سالهاست که به دنبالت
نگاه ها، خسته، میگردند
ولی افسوس
نمی یابند ،
حتی رد پایت را
نمی یابند تو را ای گُل
گُلم پژمرده شد دیگر
میان باغ دنیای فنا وغم
اما دلم گرم است
درآن دنیا ، گلی هستی، ناب و خوش
میان ازدحامِ لذتِ رضوان
کنار یارِ والایت
که راستی ما ز اوئیم و به او هم بازمیگردیم
حلالم کن تو ای مادر
بجز زحمت، بجز درد، من چه بودم بهر تو مادر؟
بجز رحمت، بجزعشق و صفای دل،
تو چه بودی بهرمن، مادر؟
تحمل کردن غمهای عالم با حضورتو، چه آسان بود
دریغ اما ،
تحمل کردن شادی عالم بی حضورت،
سخت، دشوارست
دلم تنها نشسته درکنارپنجره ، خاموش
نگاهش بر حیاط زندگیه شادِ دیروزش ،
فاتحه بر لب،
سخت، میگرید.
بهمن بیدقی سال 1383 ، سال غمناک معراج مادر مهربانم بسوی خدا
آغاز ۱۳۲۵
پرواز1383
روح مادر بزرگوارتان شاد
امید که خلد آشیان باشد
فاتحه و صلوات