درودها!
✒✏✒✏✒✏✒
تنها، قلم به دست، کناری نشسته ام
در دفترم غزالِ غزل راه می رود
با یادِ روزهای جوانی و عاشقی
گویی پلنگِ دل به سوی ماه می رود*
🐆
تا می نویسم از غمِ پنهانِ سال ها
قوی سپیدِ خاطره بیدار می شود
بر پردهء نمایشِ پیشِ نگاهِ من
یک سایهء قشنگ، پدیدار می شود
🌻
باز آمدی دوباره عزیزم؟ بیا جلو!
ای روشنای خاطرِ تاریکِ من، بیا
انگار باز با خودِ تو حرف می زنم
آری تویی، تویی، تو، به نزدیکِ من بیا ..........
🌷
در خلوتی که صحنهء میعادِ ما دو تاست
پیچیده باز عطرِ تنت در مشامِ من
از گرمیِ نگاهِ فریبا و مستِ تو
شیرین شده به موسمِ پیرانه کامِ من
🌷
در حینِ گفتگوی پر از رمز و رازِ ما
پروانهء نگاهِ تو پر باز می کند
با اسمِ رمزِ شمع و گل و آتش و بهار
پرواز را به سوی من آغاز می کند
🦋
من هستم و تو هستی و یک عمر عاشقی
یک صحنه و دوباره تماشای زندگی
غرقِ وجودِ هم شده ایم و خرابِ هم
تا حل شود مگر که معمّای زندگی!
🌷
بر پا به خانه ام شده جُنگِ ستاره ها
روشن ترین ستارهء این خانه روی توست
زیباترین نمایشِ امشب به چشمِ من
رقصِ نسیم و بازیِ امواجِ موی توست
🌾
امّا تمامِ این همه خواب و خیال بود
گیسوی تو کجا، تبِ دستانِ من کجا
در باغِ سرد و یخ زدهء عمرِ رفته ام
دستانِ گرمِ تو، تنِ بی جانِ من کجا؟
🌷
پیرانه سر رسید و ندانم که کیستم
انگار یک غریبهء از خویش رانده ام
"من" پشتِ دربِ بستهء گلزارِ آرزو
با قلبِ غرق خون شده، درمانده مانده ام
🌷
رفت از تنم سلامت و پشتم خمیده از
باری که از نبودِ تو بر دوش می کشم
امّا به کنجِ خلوتِ خود مثلِ جان به جسم
یادِ تو را همیشه به آغوش می کشم
#محمدعلی_سلیمانی_مقدم
🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻
بسیار زیبا و غمگین بود