دانشگاهنامه
محمود طیّب
* مرثیه ای برای دانشجویان ورودی دانشگاه
1-
شاعری گمنام هستم، با سلام
میسرایم شعرهای با مرام
میسرایم با وقاری لعنتی
از جفای روزگاری لعنتی...
لعنتی، زیرا هپَندرهو شدیم
بختمان کج رفت... دانشجو شدیم!!
آي دانشجويهاي صاف و پاك
از غم بياسكناسي سينه چاك
شاعرم من ـ مردۀ تركيبتان
چنتهام خاليتر است از جيبتان
با من اينجا چند بيتي سر كنيد
غصه را از كلههاتان در كنيد
شاعرم من ـ موبلندي ريشدار
ميسرايم با زباني نيشدار
ميسرايم با دلي سنگين و تنگ
از مرام مردمانی هفترنگ
گرم گفتند اي جوان آگاه باش
اهل درس و مشق و دانشگاه باش
آمديم و چيز مرموزي نبود
آنچنان آش دهن سوزي نبود
آمديم اينجا در اين شهر غريب
سر به سر یکریز نیرنگ و فریب!
توي اين شهر غريب بيحفاظ
آخرش دق ميكنيم از هر لحاظ
ميرويم اندوهگين، بي حوصله
تا مكاني دور و پرت الفاصله
درس غیر از چیز پوشالی نبود
هیچوقت آموزشی عالی نبود
پول ترم و خوابگاه و خانه نيست
اين مگر بي شرم و گستاخانه نيست!؟
هر چه فال شوم بيني مال ماست
فقر همچون سايهاي دنبال ماست
تلخ گشته درس و دانشگاه ما
رفته تا اقصاي گردون آه ما
وام پشت وام ميگيريم و نيست
در قبال پول ميميريم و نيست
دردمان سنگيني شهريههاست
شهريه بالاتر از مهريههاست
هركه با اين فكرها مخلوط شد
دست آخر گند زد ـ مشروط شد
در بساطي كه به جز تشويش نيست
هيچ كس راضي به وضع خويش نيست
2.
تا كه دانشگاه رفتن زور شد
هر كجا چون لانۀ زنبور شد
مملكت در انقلاب تيپها
رفت از اصل و اصالت دور شد!
شهرها در يورش فرهنگها
بندشان در رفت و جوراجور شد
هر كسي بستهست تا اينجا فلنگ
طفلكيها مغزشان بلغور شد!
دختر بيچاره شد قرتيمآب
لاي رنگ و دارو و رژ كور شد!
بچۀ مردم سراغ بنگ رفت
شيرهاي شد ـ مردۀ وافور شد!
چند سالي دربه در شد سلفسلف
تا ور آمد ـ كوهي از كافور شد
بعد، وقتي فارغالتحصيل گشت
باد شد از مدركش، مغرور شد!
چند روزي در همين احوال رفت
كم كمك فهميد... رنگش بور شد!
3.
از غذاها كه نگو... بحراني است
شرح آن خود قصه اي طولاني است
از قضا ناهار را گِل ميدهند
شام را زهر هلاهل ميدهند
روز و شب فکر ژتون، پول ژتون
شاممان ترکیبی از سنگ و بتون
مرغ میگیریم سرد و خونی است
سنگریزه توی ماکارونی است
آنچه هم در قالب ناهارهاست
آخرین فرمول زهر مارهاست
فيالمثل ناهارتان همبرگر است
چونکه میگیری جهنّمبرگر است !
غير همبر پارهوقتي كالباس
لابهلایش سوزن و میخ و لباس
اين دو، تركيباتشان معلوم نيست
راستش را هم بگويم روم نيست
گر خوري يكبار از آن سبزيپلو
دفعۀ بعدي نميآيي جلو
سوپشان آنقدرها هم سوپ نیست
واي اينجا هيچ چيزي توپ نيست
صبحدم پا ميشوي ـ صبحانه نيست
هيچ زهرالكوفتي در خانه نيست
خانه هم نه ـ خوابگاهي ريخته
سقف و ديواري ز هم بگسيخته...
4.
مينويسم همچنان... از خوابگاه
خانهاي هممعني سردابگاه
دستشویيهاي آن بندآمده
هر كدامش نوعي از مردابگاه
گر بيايد لرزهای نيم ريشتر
خوابگاه ما شود پرتابگاه
شب به لطف هر اتاقي نه نفر
كنج و سقف وكف شود جورابگاه
كاش ميمانديم روي دیپلم!
تا گلو رفتيم در گردابگاه
5.
واي واي از دست مسئولان كار
تا کجا اینقدر در جولان كار
تا كجا اين قدر هي سگدو زدن
تا كي و تا چند ما را هو زدن
رنگمان رنگ عذاب و خواري است
شكلمان پيش همه تَكراري است
هيچ كس فردا ندارد حال كار
بسکه سگدو میزند دنبال کار
توي هر گندي كه بود افتادهايم
از تورم در ركود افتادهايم
هر چه ميبينيم جز آشوب نيست
وضعمان خيط است اصلاً خوب نيست
«عده ای» با یک خلوص سینهکوب
با تو میگویند از اخلاقِ! خوب!
بعد در گوشت شریعت می دمند
سادگی، خوبی، فضیلت می دمند
یعنی از وضع تریلیونی مپیرس
از حقوق بیست میلیونی مپرس
یعنی ای گندیده در گند قدیم
همچنان خر باش... مانند قدیم
همچنان گیر دو کالابرگ باش
در فلاکت پا بزن... جانمرگ باش
گر فلانی زد نهصد میلیارد
تو برو خوش باش با یک کیسه آرد
6.
...سينهمان از بس پر از افسوس شد
ذهنمان كابوس در كابوس شد
عدهاي با پول هردمبيلشان
رُفتهاند آفاق را با بيلشان
ليك دانشجوي بدبخت غريب
در فلاكت مانده با وضعي عجيب
بسكه حرف از وام و از اقساط زد
عاقبت از كوره در شد ـ قاط زد
بينوا و دستخالي ماندهايم
در جنوني احتمالي ماندهايم
ميكند اين وضع كمكم پيرمان
تا چه باشد عاقبت تقديرمان
7.
يك زمستان با تگرگي زود رس
حمله برده سوي برگي زود رس
يك جوانه با جهاني آرزو
پايمال خشم مرگي زود رس!
سيلي و تيبا خور جبريم ما
زنده اما در دل قبريم ما
خر در اين اوضاع كم ميآورد
اسوة سگ جاني وصبريم ما!
محمود طیّب
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود