يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر فرهاد شفیعی ( خاکستر)
آخرین اشعار ناب فرهاد شفیعی ( خاکستر)
|
سؤالي در وهم...
چيزي در من شنيده ميشد
چيزي شبيه باران
كه كس نشنيده باشد
چيزي به ياد نزديك
از خاطره دور باشد
در دام مدام وعدهاي بود تاريك
تب داشت و عصيان در نفسش
چيزي به نقش مانده
چيزي خاموش اما عطش باشد
عبوري بود بيحوصله
صدايي بود در همهمه
لطف داشت چون زوزه خورشيد
نعرهاي بي ميل
محبوس خيالي درهم
چيزي كه چون جام
پر ز شوق باشد
نزديك شد صدايم به صدايش
راه رفت؛ نشست
بلند شد، خواب رفت
خواب رفت و با خود برد
چون سؤالي در وهم
هر چيز به محال مانده
آن چيز خاموش و خسته
تاب نياورد ليكن آن چشم
آن چشم در زوال مانده
آن دو چشم مات به خواب رفته
ضجهي تلخي زد و بيدار شد
بيدار شد و در خود ديد
ندارد ديگر آن چيز را
همهمه و زوزه خورشيد را
روح مال او بود كه برد
جان مال او بود كه برد
حالا من در اين قاب محصور
كه دير ماندم از دور
گاه پرسم كه ساقي
چيست آن كه شبيه باران
به ياد نزديك
از خاطره دور باشد؟
گويدم به پوزخند؛ خواب بيني!
چنين نعرهاي بي ميل
محبوس خيالي درهم
هيچ كس نشنيده باشد...
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.