عاقبت از غم معشوق حکایت کردم
نزد قاضی شدم طرح شکایت کردم
قلب من شاکی او متهم و بنده وکیل
جرم هم ، سرقت و اینگونه روایت کردم
که دلم را بروبوده است و بر آن زخم زده است
طلب حبس ومجازات جنایت کردم
طول درمان و شهود و همه مدرک جرم
ضم و پیوست گواهی جراحت کردم
شرح شگفایه را گفتم و با قطع و یقین
ادعای دیه و بحث خسارت کردم
ضمن یک لایحه از بیم تجری،طلب
التزام و سند و جلب و کفالت کردم.....
گفت قاضی که تو خود مجرمی از منظر عشق
من از این نحوی دعوی تو حیرت کردم
تو ندانی که بود جرم، شکایت از یار؟
اتهام تو همین است ، قرائت کردم
آخرین حرف و دفاعت به زبان جاری ساز
من به شلاق تو را حکم اصابت کردم
تا بدانی که ز معشوق شکایت نبرند
راُی این است و من اینگونه قضاوت کردم
من مبهوت از این حکم و از آن شکوه خیش
نزد معشوق خود احساس حقارت کردم
"نکته عشق" همین است معصونیت یار
این همان رکن اساسی است که غفلت کردم
بایدم زود که تودیع کنم پروانه خیش
شرم بر من که ندانسته وکالت کردم
تودیع پروانه = استرداد پروانه وکالت دادگستری و وداع با این شغل شریف
(رضا عابدی)
متاسفانه این شرع به سرقت رفته بود که با آگاهی و پیگیری بنده شخص مورد نظر این شعر را حذف کردند و بنده با بزرگواری تمام از ایشان چشم پوشی کردم در غیر این صورت حتما از ایشان طرح شکایت میکردم دوستان برای اثر دیگران بیایم احترام قائل شویم بنده نیز در این سایت شعر ناب ثبت نام نموده و از این به بعد اشعار خود را در این سایت به اشتراک میگذارم نه دنیای مجازی