📝مهتاب خیال...
هر شب از شبهای دیگر، دلرباتر می شوی...
روی بالینِ خیالم، باصفاتر می شوی...
گرچه در هر ساعتی، بر باورم پر می زنی...
در نگاهِ عاشقِ من، کیمیاتر می شوی...
در میان بادها، طوفان یا اوج نسیم...
روی بالِ قاصدک ها، تو رهاتر می شوی...
گیسوانت را رها کردی، به دستان صبا...
در کنارِ من که آیی، با حیاتر می شوی...
با همه فرمانِ عشقت را، برابر می دهی...
بر منِ بیچاره تو، فرمانرواتر می شوی...
من که مجنونم به عشقِ روی تو، لیلای جان...
با شکستِ جامِ جانم، پُر بلاتر می شوی...
سرخی آن گونه هایت، از تبِ گرمای عشق...
تا که می بینم، گمانم بی ریاتر می شوی...
از چه بِگرفتی ز من، آن غنچه ی بِشکُفته را...
با همان لبخندِ زیبا، خوش اَداتر می شوی...
می شوی در آسمانِ دل، عقابی تیز چنگ...
یا چو بلبل با رخِ گل، بی وفاتر می شوی...
همچو مهتابِ خیالم، در شبِ تاریک دل...
می شوی همرنگ چشمه، خوش جلاتر می شوی...
بیست و پنجم دی ماه 1395...
✍🏻سید امان اله درخشانی...
بسیار زیبا و دلنشین بود