به نام او که عاشقی آموخت!
الف_ پنج دلسروده پیرامونِ صفرِ عاشقی، پیشکش احساستان:
۱
در صفرِ عاشقی،
.
احساسِ پریشانم،
.
گیسو میگسترد،
.
تا در بستری،
.
از جنسِ عاطفه،
.
در سینه بفشرد،
.
آرامشی محض،
.
به توانِ بینهایت صفر را!
زهرا حکیمی بافقی (الههی احساس)
🍃🌸🍃🌸🍃
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۲
قرارِ صفر شد، از نو، پدیدار؛
بشو بیدار در، این لحظه؛ ای یار!
تو را میخواهد احساسِ درونم؛
بیا؛ دستِ دلم با مهر، بفشار!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب: دلگویههای بانوی احساس
🍃🌸🍃🌸🍃
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۳
ساعتِ صفر است؛ میدانم که میدانی:
التهابِ درد، در سینه، گرانجان است!
مو به مو، احساسِ دل را بازمیگویم:
بی تو دنیای درونِ من، پریشان است!
زهرا حکیمی بافقی
برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس.
🍃🌸🍃🌸🍃
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۴
ساعتِ صفر است و دل، بیتاب شد؛
چشمِ یار امّا، درونِ خواب شد!
قصّههای حالِ قلبم را بخوان،
در کتابی که، هزاران باب شد:
با خیالِ صورتِ نازِ نگار،
سینهام، درگیرِ حسّی، ناب شد!
گوییا دیدارِ روی ماهِ یار،
چون سهیلی بینشان، نایاب شد!
ذرّه ذرّه، شورشِ موجِ دلم،
بس که رویش را ندیده، آب شد!
ژرفنای چشمههای شورِ دل،
با تبِ داغِ عطش، بیزاب شد!
بادِ امواجِ موافق هم، مدام،
بهرِ کشتیِ نهان، ناباب شد!
ساعتِ صفر است و من، بیدارم و،
شاهدِ بیداریام، مهتاب شد!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب: نوای احساس
🍃🌸🍃🌸🍃
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۵
در شبِ بیتابِ احساسِ دلم،
نغمهگر شد، شورِ حسّاسِ دلم!
ساعتِ صفرِ عطشزا، کوک گشت،
با نوای سازِ احساسِ دلم!
پرترنّم گشت با، بارانِ عشق،
باغ در باغِ گلِ یاسِ دلم!
صفحهی شطرنجِ دل، لبریز شد،
از رخِ شاهِ تو ای آسِ دلم!
برگه در برگه، محبّت، رخنه کرد،
در دلِ گلبرگِ قرطاسِ دلم!
من سرودم، عاشقی را پُرتپش،
با صدای جیغِ الماسِ دلم!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب: نوای احساس
🍃🌸🍃🌸🍃
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
🍃🌸🍃🌸
ب_ یازده قطره تراوش احساس از چند کتابم تقدیمتان:
۱
گشودم رو به چشمانت،
نمایی، از تبِ پنجرهی دل را؛
بیا با جوششِ مهرت،
صفای موجِ جانم را،
تماشا کن!
اگر حسّم دروغین بود؛
نمود احساسِ نابِ سینهات را،
دمای مهرِ من نابود،
تمامِ شورِ قلبم را،
تو حاشا کن!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب ترنّم احساس.
🍃🌸🍃🌸
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۲
دلم، در باورِ دریاییِ خویش،
روان است و،
خروشان است!
درونِ چشمهی قلبم،
صفای آبی از احساس،
شده جاری؛
و جوشان است!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب ترنّم احساس.
🍃🌸🍃🌸
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۳
دلم!
دلگیر نشو از لحظههای مبهمِ هستی!
هنوز هم میشود،
از جان نمود احساسِ سرمستی!
نگو قلبی سرای عشقِ من نیست؛
هنوز احساس جاری است،
میان آبهای بیکرانِ عشق؛
درونِ ژرفنای باورِ امّید!
هنوز هم میشود دل بست،
به مهرِ پرفروغِ مهربانیها؛
و با امواجِ نابِ سینهای،
پرشور و مهرافزا،
میتوان در دل،
صفای بیکرانی کاشت؛
و گرمای آغوشِ محبّت را،
میتوان،
باور داشت!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب ترنّم احساس.
🍃🌸🍃🌸
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۴
تو ای آبیترین عشق مبرهن؛
که جاری گشتهای در سینهی من!
تو را میبینم از امواج احساس؛
که بالا میروی، در پرتوِ راز؛
و جان میگیرد از تو، لحظههایم؛
و با احساسِ بودن، در کنارت،
شکوفا میشود، در دشتِ قلبم،
هزاران، باغِ سبزِ مهربانی؛
هزاران، سبزهزارِ شادمانی؛
و آواز هزارآوای مهرت،
نسیمِ عشق را، با شور و شادی،
درونم میدهد، پرواز، هردم!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب ترنّم احساس.
🍃🌸🍃🌸
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۵
خوشا،
آن لحظهی نابی؛
که من،
در اوجِ بیتابی،
کنم یادی ز چشمانت؛
و تو،
همچون تبِ خوابی،
شوی رویای احساسم؛
به قلبم، مهر را تابی؛
و اسبت، بر دلم تازی؛
مرا غرقِ صفا سازی!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب ترنّم احساس.
🍃🌸🍃🌸
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۶
نگاهت کاشکی میآمد؛
کمی چشمک به دل میزد؛
و قابِ نابِ جانم را،
جلا میداد؛
صفا میداد؛
به هر دم،
وفا میکرد با قلبم؛
و دل را با خودش میبُرد،
به پروازِ بلندِ مهر؛
و اوجِ پاکِ احساسات!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب ترنّم احساس.
🍃🌸🍃🌸
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۷
معمّای گل و شبنم!
تو را حل کردهام، هردم،
میانِ جدولِ احساس؛
درونِ دفترِ قلبم!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دلگویههای بانوی احساس.
🍃🌸🍃🌸
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۸
در آغوشت، چه آرامم!
چقدر عشقست در کامم!
شرابِ بوسهی احساس،
شده، پیوستهی جامم!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دلگویههای بانوی احساس.
🍃🌸🍃🌸
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۹
آمد و رفتهای پراکندهات،
نسیمی نبود،
که نوازش کند،
ناکجاهای حسّ نهانم را؛
بادی بود،
که پریشانتر نمود،
گیسوی آشفتهی دخترکِ عاطفهام را!
زهرا حکیمی بافقی، (الف_احساس)
🍃🌸🍃🌸
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۱۰
من باغِ عشقم؛ باغِ احساس؛
با بوسههایت پُرتبم کن!
آویزهی مهر و، وفا را،
آویزِ هر روز و، شبم کن!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب ققنوس احساس.
🍃🌸🍃🌸
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
۱۱
و در پایان:
گاهی،
جرعهای سکوت میخواهد دلم:
هرگز نمیخواهم، روم من، فکزنان،
تا ناکجاهای بیان و، اوجِ حرف!
میخواهد احساسِ دلم، گاهی سکوت،
آن هم، زمانی که، پُرم، از موجِ حرف!
زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
سپاس از اینکه چشم رنجه فرمودید برای خوانش شاعرانههایم!🙏❤️🙏