انديشه ي هذيان !!!

مگوديگرتوازاين درد بي درمان

ازآتش بازي دوران

كه پژمان كرده اين افكارواين ايمان

چه مانده ؟

ازوجودِ هيزمي سوزان

وطوفاني كه ميكوبد؟

فقط خاكستري ! آنهم اسيرباد ، سرگردان

دلم باورنداردمهرباني را

كه درپايان هرراهش صداي ضجه ي انديشه اي بي جان

برهنه ، ابلهانه ،

حتي ظالمانه !

خاك ميگردد ، درون سينه اي پنهان

وتكراري كه تكرار است وتكرارش ،

دوباره لحظه هاي تلخِ بي سامان

دلي غمگين ، تني خسته ، لبي تشنه ،

ميان اين كوير لوت بي پايان

ورويائي كه مرده بي كفن ،

دراين سراب تاروتاريكي ، چون زندان

قلم رادفن كردند !

تابسوزداشتياق ، امابجايش خواندن ازدنياي بي هرمان

اكنون مانده دستاني چروكيده

چشماني ورم كرده كه افكارش شده گريان

چرا باتزويراين واژه هاراواژگون سازند؟!

و ميگويند به آن ، انديشه ي هذيان !!!

s@rv

**

وقتي كه دراين خانه كسي نيست چراشمع فروزد

فتوا چه دهي !! چونكه فقط دامن عشاق بسوزد