زندگی می کردم
حول و هوش تجریش نیمه شب هم رد شد
شب قدر است امشب
آسمان می فروشن
زندگی می کردم
دستهایم لرزید
دخترک با من بود ؟
چشم در چشمانش
_به چه می خندی ؟
فکر می کرد پی او می گردم
_پی چی می گردی؟
_پی تنهایی خویش پی پاسخ به سؤال
_چه سؤالی داری ؟
_زندگی یعنی چه؟
دستهایش لرزید
زندگی هم می کرد؟
_تو چقدر می خندی
خنده از لبهایش رفت بغض در چشمانش
امشب و با من باش
_پی چی می گشتی ؟
_راست می گفتم پی تنهایی
_همه در تنهایی غرق اند تو پی اش می گردی ؟!!!
لحظه ای ترسیدم
تنهایی در تجریش؟ کوله باری بر پشت ، این همه توشهء راه باز هم تنهایی؟
_آه بگذریم از تنهایی،راستی تو چرا تنهایی؟
_میشه سیگار کشید؟
دستش از دستم رفت
به تو هیچ مربوطه؟
_امشبت با من بود!!!
_به چه می اندیشی ، دستهایم ، بوسه هایم،گیسوانم همه رابخشیدم ، تنهایی را نه ، تو پی اش می گردی ارزان نیست ، گرمی خانه را باید داد ، دستها را باید داد ،دوستی را باید داد, ...زندگی را باید داد
راست می گفت زندگی می کردم پی تنهایی یعنی چه؟!!
_لحظه ای با من باش "زندگی " می خواهی ؟
طعنه می زند به نگاه
_آ ه می بخشی؟؟
بی مهابا خندید
دردهایم کم نیست این یکی مال خودت
راستی زندگی هم می کرد
_سردت نیست
_نه اصلاً
_پس چرا می لرزی؟
_بانگ الله الله.....
پی او می گشتم
_در خیابان آن هم این موقع شب ؟؟!!
لرزیدم
آه عذر می خواهم ،در خیابان آن هم این موقع شب باورش مشکل نیست؟
بی تفاوت بامن
_ پی او می گشتم , پی رسم بودن، پی با او بودن،...
زندگی کافی نیست
پرسیدی زندگی یعنی چه؟؟
زندگی غفلت کوتاه و مجازی تن است ، زندگی پوچی پنهان من است ، زندگی حسرت یکبارهء ما ، بودن تکراری ما ...زندگی حسرت تکراری ماشین و مو بایل ،زندگی آخر تجریش در کنار پل تکراری بودن باهیچ....
آخ می دانی زندگی یعنی چه؟!....مثل "کودک" بودن
او را می بینی در نگاهش کهکشان بی معناست !!چون که بنز می راند
آن یکی را می بینی ....؟
_او که خوابش برده؟!!
_نه ...خوب دقت کن آن طرف روی پل را می گویم ...شک نکن به زمین می اندیشد و به حسرت و طمع
آه ..پیدا کردم آن یکی را می بینی او خدا می فروشد پی حرفش بنشینی مارک ماشینش بنز است ؛یه تفاوت کوچک مال او اینجا نیست بعد مرگش خواهد راند
می بینی زندگی یعنی چه؟!!
_پس چرا می مانی؟؟؟؟؟؟
_خوب بنگر وهم بودن را می بینی پشت بودن درکی است که برایش باید ماند
این دروغی است که باور داریم
"زندگی باید کرد لاجرم باید بود"
پشت درک هستی در پی این پستی
اوج بی واسطهء نیستی خوابیده است
صبر کن ...ساعتم را می بینی کورنومترش دائم در کار است
زندگی یعنی لحظه لحظه آنی تا مرگ
تا خود صبح خندید
_تو چقدر می خندی
_به تو هیچ مربوطه؟!!
_امشبم تنها بود؟؟؟
_امشب ....نه ..هرگز..
_پیش من می مانی؟؟
_تا خود صبح حتماً ...!!!!!!
_ این یکی جدی بود
_ هه...زندگی می فروشی ؟؟
_تا خود صبح فکر کن
_دردهایم کم نیست این یکی مال خودت
سحری را خوردیم صبح که شد باز او تنها بود
هر شبش معنا داشت آن شب و بامن بود شب دیگر با مردی دیگر
زندگی معنا داشت،غرق در تنهایی ...اوج زیبایی بود ،پاکی را می فهمید ، پاکیش معنا داشت
خوب می دانستم زودتر خواهد رفت
شبی از شبهای زمین زیر دستان کثیف مردی لاجرم خواهد مرد
طعم شیرین حقیقت را سر خواهد داد
خوب می دانست شب تنهای دگر یا خدا می داند شاید امشب
ته یک کوچهء بن بست کنار تجریش طعم بی واسطهء مردن را خواهد دید
خوب می دانستم درک پنهان هستی لاجرم با او خواهد بود