تقدیم به همسر عزیزم با عشق :
ده سال گذشت و قهر بودیم
بی یاد عمو و اهل بودیم
پا پیش نهاد عمو چو از درصلح
آن کینه و غم ز تن زدودیم
عید آمد و در سفر به استان
رفتیم به منزل عمو جان
زیباست چقدرصلح بر قهر
با گذشت و همیاری رحمان
چشمش به عمو چو خورد بابا
آن لحظه بشد بسان رؤیا
آغوش قشنگ و چند بوسه
اشک از سر شوق شد هویدا
هر چند که قهر از غرور است
اهریمن و خشمِ کر و کور است
لیک ار بزند نسیم ایزد
غالب شدنش نه راه دور است
آن دخترعمو چو آمد از در
قلبم ز نگاه او شدآذر
بسیار متین و دلربا بود
وز روی حیا به زیر شد سر
هر لحظه که او برون همی شد
ناگه دل من فسرده می شد
با آمدنش دوباره اما
چون گل دل من شکفته می شد
اندی که گذشت گفتم احسان
شرمت ز چه رو کنی به ایشان
بگذار ریا و واقعی باش
القصه شدم رها بدین سان
با جسارتی شرم خود از حیا ربودم
افسار بریده، دیده ام هیز نمودم
آن لحظه ی عاشقی چه زیباست
بر من که تبسمی نمود و من نمودم
صحبت به نگاه ، پر ز حرف است
افشاگرهر نغمه قلب است
با معین و دهخدا هم نتوان گفت
حرفی که درون برق چشم است
با من چو عمو سخن همی گفت
از وضع خود و زمانه می گفت
تصویر عمو ، پدر زنی بود
اَخوَش سَرِ من بلی همی گفت
فرداش دلم نکرد طاقت
با شرم و ولی پر استقامت
گفتم همه غوغای درون را
با مادر خود به قصد صحبت
کوتاه کنم قصه و اینها
اکنون که نشسته ام در اینجا
با دو قل پسرو یک طلا دُخت
وان عشق که هست بهترین ها
بسیار به هم علاقه مندیم
حلّال دوصد غصه و دردیم
هر روز که شد اضافه بر سن
بر عشقِ به هم اضافه کردیم
اینک ته صحبت به همین رفت
ای پسر و ای دختر در بخت
عشق و عاشقی یافتنی نیست
نوریست که گررفت دگر رفت
عشق بر هر درد بی درمان دواست
مشکلاتت را خودش مشکل گشاست
ازدواج ار شد اسیر پول و کار
آن دگر از مسلکِ همخانه هاست
تقدیمی بسیار زیبا و با شکوه بود
مبارک همسر گرامی باشد