چهارشنبه ۲۸ آذر
|
آخرین اشعار ناب رحمان مژگانپور
|
خسته ام،مثل همان برکه که بی آبی را...
خسته ام مثل همان ماه که بیخوابی را...
متحمل شده تا نور به چشمت برسد
مثل آنکس که تو را دیده و بیتابی را..._
در میان غمِ چشمان خودش گم میکرد
عشق در دهکده احساس تفاهم میکرد
کدخدا دید و به دنبال دلش تیغ کشید
پس خدا کو که خود احساس ترحم میکرد؟
حرف ها دارم اگر تیغ به شریان برسد
بوی کج فهمیِ این شعر به پایان برسد
ای کلاغی که تو را رنگ قناری زده اند
کاش میشد که فقط قطره ی باران برسد
قفسِ شهر پر از ترس و جنون خواهد شد
دست هاتان همه آغشته به خون خواهد شد
مرگ را بر لب پیشانیتان میبینم
حرف هایی که جوابش خفه خون خواهد شد
کاش در راه زمین این همه زنگار نبود
یا که فهمیدنِ هر مسئله دشوار نبود
پشت هر پنجره ای چشم کسی منتظر است
کاش در آنطرف پنجره دیوار نبود
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود