تنهایی برای هرکس یک جور است
مثلا کودک ۸ ساله تنهایی را تنها بودن در خانه میبیند
یا دختری نوجوان تنهایی را زمانی میداند که از جمع دوستانش جدا باشد
و عدهای دیگر که تعدادشان هم کم نیست
تنهایی برایشان معنا و مفهوم دیگری دارد
این افراد نه در خانه تنها هستند و نه از جمع دوستان جدا
و برعکس، ممکن است دوستان زیادی هم داشته باشند
فرض کنید در جمع دوستان یا خانواده نشستهاید
همه در حال صحبت و خندیدن هستند اما تو فقط نظاره گری
نه اینکه تو را از جمعشان نداند یا اینکه تو با آنها احساس غریبهگی کنی، نه
اتفاقا ممکن است پایهی اصلی این جمع خود تو باشی
یا ممکن است گردانندهی جمع باشی که ناگهان
اصلا بدون هیچ دلیل و عاملِ بیرونی
برای چند لحظه مکث کنی، خیره شوی به یک نقطه و همه چیز را بی صدا ببینی...
و هیچ جملهای هم نباشد که احوالت را وصف کند...
کمی عجیب است، نه؟
مدلش فرق دارد ، اما به نظر من این هم یک نوع تنهایی است
تنها بودن در جمع، تنها بودن با تمام آدمهای نزدیکت
شاید کسی متوجه نباشد
اما با وجود شلوغیِ اطرافت و با تمام دوستانی که داری
فقط خودت میدانی که چقدر تنهایی، چقدر خسته و چقدر مبهم
این نوع تنهایی همانقدر که مضحک و ناشناخته به نظر میرسد
همانقدر دردناک است، همانقدر از پای در آورنده
و همانقدر کُشنده
البته مُردنی از جنس زنده بودن...