دوشنبه ۳ دی
كوه سنگي_ملكه شدن_نيلوفرانه شعری از تهمینه فرجی نژاد
از دفتر تهمینه نوع شعر
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۴ تير ۱۳۹۱ ۰۹:۴۵ شماره ثبت ۷۳۲۶
بازدید : ۶۲۴ | نظرات : ۵
|
دفاتر شعر تهمینه فرجی نژاد
آخرین اشعار ناب تهمینه فرجی نژاد
|
درمن كودكي متولدشده
است به نام غرور
اين روزها مناقصه برگزار ميكند
كلفتي اش برگردن
مهرباني ام
زادگاهم كنار مردگاني
ست كه تا مي توانند پا در هوا راه مي روند
آنقدرتنم مچاله شده كه جكوزی هم مرتبش نمي كند
مجبور مي شوم هر روز نعل ها را بر پاهايم بدوزم و زير درخت كنار بخوابم
آگهي استخدام مي زنم
براي
تلاش بيهوده
دويدن در باد
ايستادن در حوض
خوابيدن درسرازيري
براي مورچه ها رقصيدن
شايد اين گنجشكها برايشان بصرفد
بدون بيمه پيماني بشوند
معني هيچ مي دهم
مزه بي سرسلامتي
جواب هم كه ندهد حرف هايم راتكرار مي كنم
درگير هستي مي دانم Sir من كه مادرت نيستم
كلمات كلاردشتي رديف كنم شايد روزي گذرت به خانه بيفتد
من خودم هستم
باهمان كيف كفشدوزكي و شلوار بادمجاني
شال زرد
مانتوي نارنجي
بربالاي كوه سنگي
باز هم از چاكراه ها برايم حرف بزن
بفرما فيلمone day
باحريرسفيد
،آب هويج و باقلوا
هنوز براي تو مي ميرم
نيست شده ام
با كافور غسل ميتم دادند
شايد گناهان نكرده ام
بخشيده شود
امتداد اين بند را بگير وبكش تمام شعرم را بتكان
بتكان
حرف نزن بتكان
پاك شد..
چقدرعاشقانه نوشته بودم
مغرور تر شدم
باز هم اين لعنتي
!
بهانه ها فريبم داده اند
كه دلتنگي ات را بااشك بريزم وآنقدر مام وطن چاوشي راگوش بدهم شايد
بسته هاي پيام هاي فرستاده ام راجواب بدهي
هرچند ممنوع از خروجي
بس است براي من
همينكه آسمانم رابپوشاني
ملكه شدن
سرفه كردم شايد عمر من كوتاه است
باران نيست شده
فقط از پاتاسرگرما مي بارم
خبرم دادند در شهرشما
باران را كيسه كيسه مي بارند
مااينجا گرما خرمن خرمن مي فروشيم خريداري نيست
نوك انگشتانم دانه هاي سبزبلورين متولدشده است
هرصبح من درآينده مي خوابم روبه ملكه شدن اذان نگفته نيست ميشوم
اما جريان دارم باز
كودكي مي كنم با طوطي سبز
هرشب سرسجاده دلتنگي من روبه خدا
آنقدر مي گريم كه خدامي گويد
چه دعايي داري مستجابش بكنم
شرم مي ريزم و احساس زميني بودن مي بارم
" آسماني باشم"
وسكوتي خالي با وزي درگوشم مي آيد
باز در عصرمذاب محكوم مي شوم به زندگي
نيلوفرانه
نيلوفرانه هاي سرزمينم راباد دور مي زند
مرداب زندگي واقعي شان هنوز تسكيني ندارد ناچارا مجازي حرف مي زنند فكر مي كنند
وهنوز بي صبرانه منتظر پشه مانده اند
شايد برايشان وز وز كند كه خنده اي بنشيند بر لبشان
و تقديمش كنندبر رنگ هاي صورتي كه شايد سفيدي اش پوشيده شود
وخاشاك فاسد ته مانده شان
بيداد نكند
كه اي كاش گندمان مي زد ولي تحمل تنها ماندنمان سخت نبود
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.