سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 7 ارديبهشت 1403
    18 شوال 1445
      Friday 26 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۷ ارديبهشت

        مرا به تن بزن

        شعری از

        صدرالدین انصاری زاده

        از دفتر صدرالدین انصاری زاده نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۸ ۰۸:۴۸ شماره ثبت ۷۲۷۶۲
          بازدید : ۲۹۴   |    نظرات : ۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        آخرین اشعار ناب صدرالدین انصاری زاده

        مرا به تن بزن
        پیراهن فصول شکسته
        از مسیر شیشه آلود اشک هایم
        مرا
        به شیهه ی اسب های دم تر از عدم بیامیز
        مرا
        مثل آبشاری که از ماه می چکد
        مرا قدم بزن
        گربه ها خاکستر تقویم اند که بلند شده اند و بر پشت بام آفتابی عینک های اینک راه می روند
        مثل شاخسار های سار و سرو
        گربه ها
        پرش های سر فرو برده در رفتار خویش اند
        که بر پلکان چشم
        آن خفیف ترین تابش مهتاب را با روزنامه، مجله، لباس های کهنه و شیشه پاکن به گریه می کشند
        گفته بودیم موزاییک های خیس از ابر، لیز است
        و آن قدر به هم گفته بودیم
        که فراموشی ما را در آغوش گرفت و با بال های بزرگش به آسمان رفت
        کیهان
        تیتر نمی زند جز برق تصمیم ستاره ها را
        در چشم
        کیهان
        منظومه ای به خوبی نازنینم شمسی سروده است
        با همین نازنینم شمسی تاریخ نوشته
        این قمریان قمری چه می گویند؟!
        نگران نباش
        ما جفت جفت شش می آوریم
        مثل جوراب
        روی اعصاب حتما( باید می فهمیدم؟!!) این قدر ظریف پاورچین نشو
        واقعا عدد شش
        مثل جوراب نیست؟!
        یک بار پاهایت را به خط خوش دور مردمکم به نستعلیق بنویس
        این فلکه
        هیچ راهی ندارد جز همین فلکه
        مسیر شیشه آلود چشم
        شیر جنگل آتشنشانی که نیست
        این فلکه
        با چهل و چند کیلومتر مربع با چلچله هایش، کیهان نانازک نامستطیل از کجا بیاورد؟!
        اذیت نکن!
        اسکی آورده بودم
        که اگر در فراق تو آن قدر برف بارید که جهان را ابرهای زمین گیر فرا گرفتند
        فراقت را فراغت ننویسد لب
        بر سکوی سوت
        اما
        روزنامه ها آن قدر وحشی اند که با بال های بزرگ تر از بزرگ دنبال فراموشی می گردند تاصبح های زود گرد گرفته
        و صدای جار جار جاروی آن مرد
        که هنوز فکر می کند
        با لباس نغز نارنجی اش
        پرتقال بکر تصویر است بر درخت
        معلوم است که انگشت هایت را از جوراب هایت بسیار بسیار بیشتر دوست دارم
        حتی اگر پنج در این سپنج
        عدد شانس من نباشد
        خرافات است این که می گویند
        بوسیدن گربه ی مرئی ناخاکستری
        آدم را با گل های کف چینی جا سیگاری تاق می زند
        من
        قسم می خورم که از معماری عصر بیزانس
        هیچ چیز نمی دانم
        جز به کلیسا مسجد آلودن
        جز
        تو
        ۲
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        همایون طهماسبی (شوکران)
        پنجشنبه ۲۲ فروردين ۱۳۹۸ ۱۴:۳۴
        درودتان
        زیباااااااااا
        خندانک خندانک خندانک
        کبری یوسفی
        پنجشنبه ۲۲ فروردين ۱۳۹۸ ۱۶:۱۳
        سلام بزرگوار
        زیبا سروده اید مرحبا موفق باشید
        درپناه حق خندانک خندانک خندانک
        مهرداد عمران
        جمعه ۲۳ فروردين ۱۳۹۸ ۱۸:۳۳
        خواندم ُُ اما نفهميدم...
        احتمالا زیباست ...
        شعر حتما زیباست ، واژه اصلا زیباست
        حرف ها اما نه
        مثلا خ ،
        شعر با یک "خ"ی خالی هیچ است
        اول و آخر آن تو خالیست

        واژه باید باشد ، خوب میدانی و من میدانم

        واژه یعنی حوا
        واژه یعنی آدم
        واج یعنی حیوان ، واژه یعنی انسان

        راستی فکر تو این است که آدم اول ، واژه ای گفت
        و یا حوا ، ها,??

        من خیالم این است مثلا خاکی چیزی رفت توی چشم آدم

        رفت آن گاه جلو تر حوا ، توی چشم چپ آدم پف کرد

        و همین جا کلمه حاصل شد
        اولین واژه ی عالم ""پف """ بود

        چشم آدم که از آن خاک و خطا خالی شد

        دید بله ، حوا ، خوب چیزی ست در این تنهايي

        با خودش گفت که لابد متلک گفت به او این دختر

        و چنین بود که یک عالمه صحبت کردند

        پی آن صحبت شیرین ، من و تو ،

        آفریده شده و حال باین منواليم
        سعید فلاحی
        يکشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۸ ۱۲:۱۷
        درود و ادب و احترام

        شاعر گرامی شعرهای زیبایتان به زیبایی گل و آب و زندگی است
        احسنت
        موفق و موید باشید

        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک
        خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0