خواب بودم ...
چند پلکیست که چشمم باز است
تو بگو لحظه خوابم چه گذشت
به کجا برد زمونه به شتاب
راستی مردم را
و کدامین قلم سیه
واژه غرور را خط زد
چه چیز مرا به انتهای دره شک برد
و مرا از پرتگاه نا امیدی پرت کرد
و به هنگام سقوط
چه کسی دست گرفت از من غم زده
در زلزله نادانی
و کدامین قانون سر عشق گل سرخ داد به دار
و کدامین قاضی حکم قتل پر پرواز قناری را داد
صدای ساعت برد زمان را با باد
تو بگو از صدای فریاد زمان
و شبی که به تیغ داد
سر برادرش را با زبانی که لرزان بود
و بگو از غصه نامردی شب
که شبانه بردند همه پنجره های پرواز
و بگو از سیما که فریبیست سپید
و از ساحل دل که ندارد دریا
باز بگو از سهراب ، قایقی داد به آب
به امید شهری که نباشد نا پاک
خواب بودم چه هوای گرمی
کوره ای هست در این نزدیکی
که در آن طلا میکنن آب
آب را مینوشند
سپس گل میکنن آب
راه ادراک را سد میبندند
و یه اندازه لازم ادراک در کاسه فهم بشری میریزند
تو بگو حال به من
تو که داری احساس
در غریبستانت تکه ای پیدا شد ای سهراب ؟! ...
تکه ای از خورشید از جیب خدا ریخت زمین
تکه را پیدا کن ...!...