چهارشنبه ۱۶ آبان
تنهایی شعری از صدیقه قادری
از دفتر شعرهای تنهایی نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۷ ۱۳:۲۱ شماره ثبت ۷۱۵۲۹
بازدید : ۳۵۲ | نظرات : ۸
|
آخرین اشعار ناب صدیقه قادری
|
ندارم غیر یاد تو کسی را من دراین شبها
ومی سوزم زداغت در میان آتش تبها
شبیه ام به غروب سردوبس دلتنگ هرپاییز
ندارم چاره ای باید ببارم نم نم ویکریز
گلی زخمی ولی اسیر دست وحشی باد
صدایم می شود خاموش هر چه می کنم فریاد
سیاهی شب،غمی که چنگ بر دل می زند هر دم
نشسته ام غریب وبی کس وتنها دراین ماتم
بدون تو خزان آمد،هوا هر عصر بارانی
کسی دیگر نمی پرسد چرا دوباره گریانی
چگونه من بگویم باورت گردد دلم تنگ است
ببین حال خرابم را،چرا آخر دلت سنگ است
گرفته باز هم مثل دلِ یک ابر غمگینی
پراز دردم،نشسته در گلویم بغض سنگینی
هرآنچه را که تورا یاد من می آورد باید
بسوزانم ،درآتش تا فراموشت کنم شاید
دراین قصه نبودی همدم وهمراه تا آخر
رها کردی مرا بادرد حیرانم چرا آخر
زمستانی پراز اندوه وغم درسینه جا کرده است
تمام لحظه هارا به یادت دل دعا کرده است
مدارا کن که ،از عشقت براین دل طرح صد زخم است
چگونه میتوان خندید که بر چهره هم اخم است
دراین دل داشتم امید آخر باز می گردی
تمام لحظه ها همراه این روح شبگردی
چرا رفتی مرا دیگر توانی نیست خسته ام
ببین این روزها من قایقی در هم شکسته ام
پس از تو هر غروب شهر دلگیرو غم انگیز است
درخت آرزوهایم اسیر باد پاییز است
فضای آسمان را ابرهای تیره پوشانده است
مراتا فصل باران ،کوچه های خیس کوچانده است
ز دستم رفته ای دیگر رسیدم فصل پایانی
نگاهی خیره بر راهت نشسته سرد وبارانی
صدیقه قادری
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا بود