شعرِ اول:
ای پیچِشِ زلفانِ گُل افشان،کجایی؟
ای قلبِ فروهِشته یِ لرزان، کجایی ؟
تو من شُده ای یا شُده ام من زِ تو تنها؟
ای چشمه یِ جوشیده یِ باران، کجایی؟
در خویش فرو رفتم و دائم زِ تو گویَم
ای غنچه یِ آسوده یِ خندان، کجایی؟
دستانِ تو سَردند، و یا دست ندارم ؟
ای ماه ترین لحظه یِ آبان، کجایی ؟
دنبالِ تو گشتم که چنین غرقِ خیالم
هی تاب دهی گیسِ پریشان،کجایی؟
از روزِ اَزَل،قُدسیِ خورشید، تو بودی
ای من به تو تب کرده یِ تابان، کجایی ؟
مهتاب، تو بودی و در آن نصفِ جهانم :
رخشنده یِ رخشنده یِ رخشان، کجایی ؟
هر چند دوهفته ست که نامه ننوشتی
ای دلبرِ طنازِ گریزان، کجایی؟
آهویِ شبستانِ شبِ شعرِ من هستی
ای قافیه یِ شاعرِ ترسان، کجایی ؟
تو گریه یِ یکریزِ هویدایِ شبانه
ای گریه یِ پاییزیِ غلتان، کجایی ؟
____________________________
شعرِ دوم :
گاه در خود خیره میگردم
خیالم میرَوَد بر یک چمنزاری
دوباره عینکم بر چشم
سَری را هم تِکان، گاهی
دوباره می مَکم شَهنوشِ گمراهی
یا نازنین بهتر بگویم که:
واقعا گم میشَوَم گاهی
خیالِ خالِ روزِ اوّلِ دیدارِ .........اَه چه میگویم؟
اصلا بِ...ببخشید خانمِ....
هنوزَم یاد میداری؟
همین است فصلِ دلداری
تو گویی اولین عشقِ سَحَرگاهی
و یا یک هاله از تصویرِ مهتابِ شبانگاهی
دوباره غرقِ کارون و من و امواجِ صبحگاهی
مَنَم، خواهی نَخواهی خواهشِ:
بانو _ بیا بر قامتِ گهواره یِ آوایِ لالایی
کنارِ سَروهایِ سبزِ خوشبختی
هنوز زاده نبودیم " ما "
سَرِ آلونکِ آن خانه ای
که
یاد میداری:
قصه یِ بوسیدن و عشقِ نهانگاهی
نمیدانَم
قراری
یا که دستانِ پریش و گیسِ سردِ تابِه تایی؟
گهی در عمقِ و پیدایِ فروغِ یارِ دیرینه
آیینه را گویَم
رَوَم تا که، ببینَم
ریشه یِ زلفِ سپیدَم را
سَری را اینسو و آنسو بَرَم
یک آن
دکمه یِ پیراهَنم از نو مرتب میکنم گاهی
دوباره خیره میگردم
شاید به یک تَلخندِ تکراری
و یا شرمی زِ یادِ نیمکتِ گرمِ زمستانی
سَرِ دلهره یِ ترس آورِ آن نامه یِ بی پاسخِ قهرِ دبستانی
کنارَم قابِ عکسِ روزِگارِ رفته یِ سبزِ پریشانی
ولی هرچه هست و بوده و می آید و رفته ست:
عشق است
عشق است
عشق است
________________________
شعر_ عیسی نصراللهی
درود
همواره در اوج بسرایید