پدر ، پروانه اش را در ميان نار مى بيند
دگر اين خانه را بر فرق خود آوار مى بيند
خداوندا نكن ديگر ، نصيب هيچ فرزندى
كه طفلى مادرش را هر دمى بيمار مى بيند
چرا مادر ضعيفى ؟ مى روى از هوش هر ساعت
تو را چشمم پريشان و نحيف و زار مى بيند
نمى دانم من علت را ، حسن بهتر خبر دارد
چرا چشمان مادر چند روزى تار مى بيند ؟
چرا رختت شده خونى ؟ جواب فضه هم اين شد
كه او بر روى سينه ت ، نقش يك مسمار مى بيند
شنيدم از لب زينب ، كه وقت شانه ى مويش
حركت هاى دستان تو را دشوار مى بيند
تو كه ياس نبى بودى ، چرا حالا شدى لاله ؟
پيمبر هم گلش را در ميان خار مى بيند
از آن وقتى كه پشت در ، پَر اين خانه شد زخمى
شنيدم فضه هم هرشب تو را بيدار مى بيند
مسوزان آتش نمرود ، اينجا خانه ى وحى است
خدا جبريل را خادم ، در اين دربار مى بيند
چه بد مى زد ، يكى از در يك از ديوار مى خوردى
پدر از غصه مى ميرد تو را هر بار مى بيند
الهى بشكند دستش ، رخت نيلى شده مادر
تو رو مى گيرى از بابا ، چقدر آزار مى بيند
تو زهرا بودى و هستى ، ز بينِ دستِ آن ملعون
دلم خورشيد تابان را ، در اين رخسار مى بيند
نرو اى قلبِ أعطينا ، پدر طاقت نميارد
سلامش بى جواب و خويش را بى يار مى بيند
نرو اى مونس حيدر ، على بيچاره مى گردد
كه بابا بعد تو يك چاه را غمخوار مى بيند
نه گودال و نه محرابى ، بميرم از غمت مادر
كه زينب قتلگاهت را در و ديوار مى بيند
گذشتم من ز شعر خود، چقدر اين روضه سنگين است
كه مظلوميت او را دلم بسيار مى بيند
همان كه چادرش عمرى ، دهد روزى ايران را
همان كه مادرى كرده ، اگر بدكار مى بيند
همان انسيه ى حورا ، همان مرضيه ى كبرى
قلم انوارِ نامش را در اين اشعار مى بيند
اگر ممنوعة الارث و اگر مغصوبة الحق است
فدك را گر نصيب عده اى مكار مى بيند
به جاى آن فدك حالا ، خدا عرش معلّا را
به او بخشده اين را ، هر كه بى انكار مى بيند
آیینی بسیار زیبا و شورانگیز بود
یا زهرا(س)