شیدایی...
پرده اَفکن تا برایت ماه، شیدایی کند
قلبم از تو ،،عشق را دایم گدایی می کند
آنچنان بر مِهر تو،،بستم دل شوریده را
لحظه ای هجران مرا،،غرق تباهی می کند
نیستم کافر ولی ،،در سرزمین قلب من
جلوه زیبای تو دارد خدایی می کند
یک دم اَرمحروم گردانی مرا،از عشق خویش
جسم رنجور من از جانم جدایی می کند
اَز برای شوخ چشمی های تو در حسرتم
با دلم چشمان مستت آشنایی می کند
جان دهم آن لحظه که بینم تو را بی اعتنا
دل ز چشمان خمارت ، دادخواهی می کند
آنقَدَر در حسرتت،متصوّر رویا شدم
ذهنم اَز تو رسم صد تصویر واهی می کند
نازنینم لحظه ای بگشای بر من روی خویش
قلب من اظهار عجز و بینوایی می کند
درد گر باشد ز تو ،درمان نمی خواهم دگر
عشق تو سوی بهشتم، رهنمایی می کند
وعده ها دادی ز وصل خود ولیکن در خیال
یاد تو شب را به رنگ صبح گاهی می کند
سر به راهت می نَهَم، جانم بوَد اَرزانیت
ناوک مژگان تو من را، فدایی می کند
تا اَبَد مست تو و آواره کوی توام
دیدنت هر دفعه رفع صد بلایی می کند
تخت شاهی وانَهَم من در قبال بوسه ات
شهد شیرین لبانت ، دل گشایی می کند
در مدار ماه و خورشید و تمام کهکشان
آن کمند گیسوانت خودنمایی می کند
ای تمام هستی من اَندکی آهسته تر
عشوه های دلکش تو مشق زیبایی کند
رحم کن بر این منِ مجنون ، گل دُردانه ام
بی تو هر ثانیه دنیا بی وفایی می کند
ماه من باز آ که در هجر تو آن کهنه رقیب
بر سر هر کوی و برزن ژاژخایی می کند
علی احمدی (حادثه)
غزلی ناب و زیباست