بيچاره باغ
تمام دار و ندار و يال و کوپالش را خزان به تاراج بده است
بي برگي و عرياني درختان را رسوا کرده است
همه ميروند تا شاهد برهنگي درخت نباشند ...
براي همين هم هست که باغ در زمستان سوت و کور است ..
و اين تنهايي و طعنه ها بيشتر از .سرما سوز بر دلش مينهد
طعنه هاي کاج بلند قامت و هميشه سرسبز باغ ..
و کاش اصلا در اين آبادي کاجي نبود !!
تقصير درخت چيست که باد پاييز رسمش بر عرياني و بي برگي درخت است ؟!!
اين همه طعنه و تهمت آن هم از کسيکه حتي يکبار هم دچار بيداد خزان نشده ..
از کاج هميشه پوشيده ..از بلند قامت سرد و نچسب آبادي..
قدري سنگين است .
کاج چه ميداند که درخت عاشق است ؟ عاشق باد خزان !
برهنگي و رسوايي را به جان ميخرد اما توان نه گفتن به باد را ندارد .
کاش روزي کاج عاشق شود !
يک کاج خزان زده .. برهنه و بي برگ .. ميشود اسطوره ي عشق تمام کاج هاي دنيا
کاش کاج ها عاشق ميشدند تا ميفهميدند نه گفتن به معشوق از طبر بر ريشه هم دردآورتر است ..
کاش روزي کاج اين آبادي عاشق ميشد ..
تا اينهمه قامت سرسبزش رابه رخ اين درختان بيچاره نکشد .
شايد روزي به باغ سرزده .سر بزنم
کاجي بلند قامت و سر به فلک کشيده
با شاخه هاي بي برگ و بي آّبرو ببينم
و به این ایمان بیاورم که کاج ها هم میتوانند عاشق شوند .
شاید مجنون ه باد سرد و سرسخت خزان !
دلنوشته زيبايي است