در جواب شعر دوست عزیزی که مهاجران به لواسان را عاملتغییر اوضاع قدیمی این شهر دانسته بود:
از دوزنگی ، ریا ، هراسانم
عاشق مشهد و خراسانم
زیستم در قم و کنون چندی است
ساکن شهرتان لواسانم
راست گفتی رفیق ، این سخته
رنگ شهر قدیمی ات رفته
پنج شنبه و جمعه ها این شهر
می شود افتضاح هر هفته
گله از خانه های ویلایی
زندگی ها بدون زیبایی
دلخوشی که سه شنبه ساعت پنج
به همین بزم شعر می آیی
باعث دوری از طبیعت کیست؟!
در لواسان چگونه باید زیست؟!
همه سرگرم قیمت ارزند
هیچ پاسخ به پرسش من نیست
شهرداری به فکر لقمه ی نان
ته نام غذاخوری ها ، خوان
مایه داری ، اگر دراین اوضاع
پاسخ پرسش تو ، گردد جان
اگر این شهر ، شهر سابق نیست
اگر از صد گرفته پیشت بیست
مطمئنم مهاجرت اینجا
باعث هرج و مرج اوضاع نیست
مهربانی میانمان مرده
همه از همدگر چه آزرده
یا به قول تو یک برادر هم
حقِ ارث برادرش خورده
طمع مال پست این دنیا
حاصلش شد توهم و رویا
چه قدر خوب می شود بروم
آخر هفته را به کند علیا
ای پسر بیخیال غصه و غم
مال دنیا گهی فزون گه کم
زندگی کن چو سرو در دنیا
تا نگردد قدت به ناکس خم
#علیرضا_مسیحا
پنج شنبه 20/10/1397
بسیار زیبا و دلنشین بود