ای همه خوب!
ای برف آرمیده در آفتاب چِله ی کوچک
پرنده ها با چه خیالی بازمیگردند؟
در گردنه ی کوچ انگیز خاطره ات
کَفاره ی سکوت درختان بلند
، کفر بعید و عشقِ پیدا بود
با تو
بغض عمیق رَزهای شکسته را می آغازم
که میان شهر مقدس مردمکهایت
تمثیل لبخند کوچک رندیست
چون اقیانوسهای سیماب،
رقصنده و خیره،تا پرواز
.
.
.
ای همه یار!
پس از این مرگ ملالت بار
در خویش
چه داهیانه به دستهای فراموشی میسپاریم
،
ای طغیان هستیناک رواق کوهسار،
در انتزاع بنفش بوسه!
در خوابزار خمر بهاران خسته و دور
چون روشنای یک شعله اشک
با من باش
من که ذات آبی هزاره های سرد آتشم
ساحلی، ساکت و مات
در بزم عاشقانه ی کنیاک
...
در لمحه های لغزنده ی آغوش
هنوز،
هراس مه آلود دره های سمام، در من میشکند
با من بگو
بی تو
ای دیر دِیْر راستانِ رود
این تسلسل گیلاس های شور
این انتظار غریب بکارت عریان
از چه روست..
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.