جمعه ۲ آذر
سقف شیشه ای شعری از محمد ادب
از دفتر شربت ستاره نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ۱۴:۰۶ شماره ثبت ۷۰۳۵۳
بازدید : ۴۸۲ | نظرات : ۶
|
|
گفتی: «من از این سقف شیشه ای بیزارم
و از این باران مصنوعی
بخار دم کرده ی نفسهامان زیر سقف می نشیند
و بارانِ عَرقهای شیشه بر ما می بارد
اگر سقف نبود شبهای بی ابر،
لغزش قطرات طلاییِ آن باران راستین را بر کف دستان حس می کردیم
دو دستت را از ستاره پر می کردی و می نوشیدی
آن قدر طلا داشتیم که بی منّت آسمان، خودمان در زمین خورشید می ساختیم
بامهای خانه های محقر حلبی آباد، زراندود بود
و دخترکان کوچکشان را گوشواری رایگان بود
به جای بازار کساد زرگران و کیمیاگران، آسمان می فروختیم...»
گفتم: «دستهای احساس، حقیقت هستی را از پشت حجابِ دستکشی لمس می کنند!
قطره های باران ستاره هرگز بی واسطه بر روح تو فرود نخواهند آمد
گیرم که سقف آسمان برداشتند
با گنبد مینای چشمانت چه خواهی کرد؟!»
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و جالب بود