وقتیکه غزل میزدم از چشم تو فریاد
وقتیکه بهدل حادثهیچشم تو رخ داد
وقتیکه فلک،عشق تو را در دل من زاد
دیدم که به فنجان دلم نقش تو افتاد
گفتم که قلم لایق دستان غزل باد
توصیف تو شد،حرف همهشعر وغزلها
تسخیر تو شد، جاذبهی بوس و بغلها
چشمان تو شد، معظل زنبور عسلها
جان تو فقط، شد قسم بچه مَحَلها
آغوش تو هم ، شرجی خرماپز مرداد
صد پرت و پلا بابت چشم تو شنفتم
صد قافیه با چشم عسل شد که نگفتم
صد دانهی اندوه که در سینه نهفتم
صد شب پساز آن از ستم عشق نخفتم
تا اینکه کمی عشق بهقلبت شود ایجاد
دیدی چه شدم، از گسل زاده ی آذر
با جذبهی آن چشم غزلوارهی کافر
تا آن که به ویرانه کشاند دل و باور
محرم شد و عشقش بدلم رفته سراسر
هرلحظه زخود،خاطرهای دستدلم داد
بیکینهترینصاحب چشمان عسلخوار
بی واژه ترین شاعر اشعار غزلوار
سرمست ترین فصل دگرگون گسلزار
ای پهنهی مهتابی و ناهید و زحلدار
سربسته ترین بغض گرهخوردهیغمباد
گر حرفی از این شعر بکام تو نچسبید
یا قلب تو از، شاعر دلبند تو رنجید
جان میدهد اینمرد اگر،غم بدلت دید
تاوان هوا خواهیات، ار مردن من باد
تیغت بکش ای دلبر ممنوعهی جلاد
#علی_سلطانی_نژاد
بسيار زيبا و دلنشين بود
عيدتان مبارك
قالب؟